وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

خاطرات زندگی قشنگمون

فرزندانم شما جانان من هستید

قرار هر شب و روز من

دلم که بیقرار می شود 

درمانش نگاه کردن به شماهاست

می خوام بدونین تمام لحظه های زیبای زندگی من

به بودن شما وابسته است

دوستتون دارم

تولد چهار سالگی اهورا جان

امسال تصمیم گرفتیم که مراسم تولد متفاوت از همیشه باشه، چون تولد اهورا و دایی وحید با هم هست بنا به پیشنهاد الناز جون همه رستوران رفتیم و البته مراسم سوپرایز دایی وحید هم داشتیم خیلی خیلی خوش گذشت و همه چی عالی بود ممنون از همه عزیزان که همیشه در کنار ما هستن به بودنتون افتخار میکنم خیلی همه زحمت افتادن و بچه ها خیلی خوشحال بودن ...
12 بهمن 1402

دی ماه 1402

امسال روز مادر همگی خونه مامانی بودیم و موفق شدم حسابی برای روز مادر همرو سوپرایز کنم تهیه کیک سفارشی در این روز خیلی سخت بود ولی خوشبختانه موفق شدم و همه چی عالی شد😍 اینم بهترین هدیه های دنیا، نقاشی امیر عزیزم برای روز مادر (امسال به مامانی گفته بودی نمیشه که نقاشی تنها به مامانم هدیه بدم خرجی هامو جمع کردم ولی فقط پنجاه هزار تومن شده مامانی هم باهات همکاری کرده بود و یک پاکت پر پول کنار نقاشیت گذاشته بود) امیر تو فراتر از پسرمی، تو عشقم، قلبم، داداش کوچولوم، دوستم و همه وجود منی اینم کاردستی آقا اهورا عزیز برای روز مادر، من خوشبخت ترینم که شما رو دارم😍 ناهار دسته جمعی و یک تفریح عالی بدون...
30 دی 1402

شب یلدا 1402

امسال برای یلدا دایی جون در آتلیه تم یلدا چیده بود و ماهم طبق معمول رفتیم و کلی عکس یادگاری و قشنگ انداختیم این لباس ها هم بنا به سلیقه خودتون براتون خریدم. شب یلدا منزل خاله شهلا دعوت بودیم به صرف یک شام خوشمزه و مراسم یلدا، خیلی بهمون خوش گذشت و همه چی عالی بود ناگفته نمونه آقا امیر یک مراسم یلدا هم در مدرسه با دوستاش داشت، یک جشن مفصل که بچه ها کلی بهشون خوش گذشته بود اهورا جانم از وقتی به دنیا اومد به خاطر بیماری کرونا و کلی مسائل دیگه اصلا عروسی نرفته بود تو آتلیه عروس دید و کلی برای عروس خانوم خوشحالی کرد و البته عروس خانم هم بسیار زیبا و خوش اخلاق بود ...
1 دی 1402

آذر 1402

گل پسر های عزیز در مهمونی تولد دایی سهیل عزیز معمولا روزهای جمعه از صبح تا شب در باغ هستیم و اینو شما خیلی دوست دارین کلا با دایی ها در حال کشتی گرفتن هستین فکر میکنین چون شما دو نفر هستین قدرت بیشتری دارین نتیجه اعتماد به نفس الکی این میشه ولی بازم کم نیاوردین و تازه با دایی وحید هم زورآزمایی کردین که متاسفانه بازم شکست خوردین (نکته عکس: سر دایی وحید کجاست؟) اینم روز جهانی کتاب و کتاب خوانی در مدرسه در اوج سرما هم ما مراسم پارک رفتن رو داریم فقط تفاوتش با فصل گرما اینه اون موقع بعد از پارک بستنی میخوردیم الان بعد از پارک به دلیل منجمد شدن ذرت یا فرنی میخوریم یک مقدار یخ هام...
30 آذر 1402

آبان 1402

تغذیه سالم در مدرسه تو عزیز دل منی اینم تولد مامان سپید زحمت تزئینات با بابا بود این کیک زیبا هم دایی جون زحمت کشید  کلی هم هدیه گرفتم اینم باارزش ترین هدیه های دنیا از طرف امیر و اهورا امیر نوشته (38 مامان عزیزم تولدت مبارک) اون عدد 38 اول، سن منه اینم نقاشی اهورا      اینجا نوشته (مامان عزیزم تولدت مبارک) ...
30 آبان 1402

مهر 1402

کلاس سومی شدنت مبارک عزیزمادر گل پسر با دوستاش وقتی امیر از مدرسه بیاد کلی مراسم بوس و بغل داره با اهورا، انگار چند ساله همدیگرو ندیدن از اتفاق های خوب این ماه هم سرکار رفتن مامان سپید هست، البته تو این مدت کلی پیشنهاد کاری داشتم ولی واقعا شرایط مهیا نبود، دیگه دو سال بیمه بیکاریم تمام شده بود البته من اصلا دنبال کار نبودم که از طرف همکارای سابقم یهویی سه تا پیشنهاد کار عالی شد منم دیگه قبول کردم و خداروشکر همه چی برای بهترین ها برام فراهم شد  مراسم روز جهانی تخم مرغ، ببین من چی تزیین کردم شما چی تحویل دادی! تولد بابا سعید و یک سوپرایز از طرف من با همکاری دایی سهیل و مامانی پسرم ...
30 مهر 1402

شهریور 1402

طبق رسم همیشگی شب جمعه در باغ خاله مامانی رفت تهران و امیرعلی خیلی ناراحت بود برای اینکه حال و هواش عوض بشه آمدیم رستوران و البته بعدش پارک خیلی دیر غذا آوردن اهورا خوابید مناظر زیبای باغ خاله جون خودت تلفنی با شادی صحبت کردی و ازش قول گرفتی برات پیتزا بخره اونم تنهایی، من اصلا در جریان نبودم امیر که کلاس بود شادی اومد دنبال اهورا و به قولش عمل کرد البته کلی زحمت کشیده بود و برای امیر هم جداگانه آورد. ممنون خاله شادی مهربون وقتی پارک میریم هر چی در پارک وجود داره، باید تجربه کنین ماه خیلی زیبا بود و برای دیدنش به سراب رفتیم شما دو نفر ماه زندگی من هستید اهورا و مامان...
31 شهريور 1402

مرداد1402

هفته ای دو تا سه بار مراسم پارک رو داریم چون بچه ها خیلی دوست دارن، تقریبا بازی در کل پارک های شهرمون رو تجربه کردین از برنامه های امسال کلاس زبان و کلاس کاراته داری کلاس فوتبال هم خواستیم ثبت نام کنیم ظرفیتش تکمیل بود و اینکه من دوست داشتم کلاس چرتکه هم ادامه بدی ولی چون فاصله افتاده بود زیاد تمایلی نداشتی منم اصرار نکردم جوجه من (به قول خودش آقا اهورا) هم لباس رزمی داره یک سوپرایز از طرف من برای آرزو جونم حمله به دایی - امیر در هیچ شرایطی از تبلت جدا نمیشه پسرم در همه کارها مامانش رو کمک میکنه فداش بشم تو آرایشگاه خوابیدی به همین راحتی اگه گفتین زیر شالم چی دارم ...
31 مرداد 1402

تیر 1402

گل پسرم مثل همیشه شاگرد اول شده بابت هدیه شاگرد اول شدنت طبق درخواست خودت تبلت خریدیم که فوق العاده خوشحال شدی تولد خاله شهلا عزیز خواهر های عزیز تفریح مادر پسری  هر جمعه مراسم باغ داریم، دایی وحید هم آشپزمونه، واقعا دستپختش عالیه، بچه ها که عاشق غذای دایی جون هستن. ممنونیم دایی وحید آقا امیر از صبح رفته استخر با دایی سهیل از اونجا مستقیم اومدن باغ واقعا خسته هست ولی با همین خستگی هم کلی شیطونی و بازی کرد این گل قشنگ رو اهورا برام آورده میگه مامان ببین گل هم دو تا بچه داره، من موافق چیدن گل نیستم ولی اینقدر صحبت شما برام قشنگ بود که این عکس رو گرف...
31 تير 1402