وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

آغاز سال 1400

بعد از تحویل سال دایی جون عزیز گل پسرا رو با این عیدی سوپرایز کرد البته مامانی عزیز هم به هممون  عیدی داد و بابا هم جداگانه زحمت عیدی ما رو کشید. ازت ممنونم بهترین داداش دنیا، میدونم هیچ وقت نمیتونم زحمت هاتو جبران کنم تو بهترینی ...
1 فروردين 1400

اسفند 99

هر وقت اینجوری دست میخوری یعنی من بیام پیشت و بهت شیر بدم عاشقانه ترین قسمتش اینه بچه شیر مادرشو بخوره هدیه روز مرد برای دایی جون و بابا سعید وقتی شادی اصرار داره روسری سرت کنه آخرین چهرشنبه سال رفتیم خونه پدر چون اونجا تک واحدیه و راحت مراسم آتیش بازی گرفتیم در کنار مراسم خونه تکونی و تمیزی ی خاطراتی پیدا میشن که برای آدم خیلی عزیزه دوست دارم این دو تا عکس را بذارم چون برام خیلی عزیزه یادی از بچگی خودم بهترین سفر زندگیم ...
30 اسفند 1399

بهمن 99

طبق پیشنهاد بابا تصمیم گرفتیم بعد از جشن تولد یک سالگیت موهاتو کلا کوتاه کنیم البته من زیاد موافق نبودم برای امیر این کار رو نکردیم ولی موهای اهورا نسبت به امیر نازک تر و کمتر بود بالاخره منم راضی شدم روزیکه آرایشگاه رفتیم مثل همیشه خوش اخلاق بودی ولی صدای ماشین اصلاح ترسیدی و خودت رو تو آیینه میدیدی زدی زیر گریه نگم برات که آتیش گرفتم و منم زدم زیر گریه ولی دیگه کاری از دستم برنمیامد و موهاتو زده بودن کلا پشیمان شده بودم ولی دیر بود عمو رضا و زن عمو زحمت کشیدین و یک شب تشریف آوردن و هدیه تولد یک سالگی اهورا رو برامون آوردن ...
30 بهمن 1399

تولد یک سالگی اهورا

دوست داشتم مثل جشن باشکوه تولد یکسالگی امیر که پدر عزیزم زحمت کشید اون جور مراسمی برات برات بگیرم ولی به دلیل وجود کرونا نتونستیم مراسم مفصلی برات بگیریم فقط هدفمون این شد یک روز خاطره انگیز برات به وجود بیاد دایی سهیل عزیز هم حضور نداشت، ولی همه چی عالی بود و کلی هدیه گرفتی و خندیدی و دست زدی ماشاالله قشنگ خودت میتونی رو پاهات وایسی و چند قدم کوچولو هم برداری تازه دست هم میزنی یعنی همه تشویقت کنیم، که کلی ازت فیلم قشنگ هم گرفتیم. بماند به یادگار از تولد گل پسر در کنار همه هدیه های قشنگی که همه زحمت کشیدن و به اهورا دادن امیر که حسابی حسودیش گل کرده بود ی...
12 بهمن 1399

عکس ها تا ده ماهگی اهورا

آذر 99 یکسال از نداشتن پدر عزیزم گذشت و یازدهم آذر ماه اولین سالگرد نبودش بود به دلیل کرونا خیلی شدید مراسم سالگرد برگزار نشد چون بهشت زهرا هم تعطیله و فقط میشه پیاده بر سر مزار رفت سرمزار هم که هوای آزادی داشت مراسم نگرفتیم که کسی تو این سرما زحمت نیفته و فقط من و بابا رفتیم بچه ها پیش مامان بودن بعد ما برگشتیم و مامانی و دایی رفتن سرمزار پدر، البته مامانی زحمت کشید و برای کل فامیل اعم از فامیل پدرم فامیل مامان و فامیلای باباسعید غذا درست کرد وشب به سه گروه تقسیم شدیم و برای کل فامیل غذا بردیم امیدوارم روح پدر شاد بشه و در آرامش. طبق معمول مامان خیلی گرفتاره و عکس زیادی نداره ولی اولین تجربه اهورا از آرایشگاه باید ثبت بشه ...
30 آذر 1399

عکس ها تا نه ماهگی اهورا

آبان 99 اولین تجربه اهورا از آتلیه دایی جون به دلیل مشغله زیاد زودتر نتونستم آتلیه برم، بالاخره با تلاش زیاد آتلیه رفتیم و دایی سهیل عزیز زحمت ثبت خاطرات قشنگ بچگی شما رو میکشه، ناگفته نمونه که عکس ها هنوز روتوش طراحی نشدن ...
30 آبان 1399

تولد مامان سپید

امسال برای اولین بار تو روز تولدم پدرم نبود و غمگین تر از همیشه بودم یاد پارسال که با همه مریضی و ناراحتیش بازم به خاطر من خوشحال بود و رستوران رفتیم برام هدیه و کیک خرید لحظه به لحظه دلتنگ تر میشدم وقتی از سرکار برگشتم خونه با این صحنه روبه رو شدم و سعید با همکاری مامان من و البته کمک آقا امیر من رو سوپرایز کرد و یک خاطره جاودانه برام ثبت شد، ممنونم عزیزم. ...
15 آبان 1399