وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

تولد دو سالگی

1396/3/6 9:22
نویسنده : مامان سپید
89 بازدید
اشتراک گذاری

زیباترین روز زندگی یک مادر روز تولد فرزندشه، دو سال گذشت و مطنم اگر بیست سال هم بگذرد سوم خرداد همانند سال 1394 لحظه به لحظه برای من شیرین و خاطره انگیز است روزی پر از استرس و دلنگرانی و بعد پر از شادی و نشاط و هیجان ... اصلا نمیتونم احساسم رو در قابل کلمات توصیف کنم.

چون شدیدا مشغول تعمیرات هستیم و کلی کارگر و بنا داریم، تصمیم گرفتم ی بعدازظهر تولد بگیریم و همه دوستاتو با مامانشون دعوت کنم که بابا سعید به ی تولد راضی نبود چون میگفت نمیشه من تو تولد نباشمخنده دیگه با مشورت با بابایی تصمیم گرفتیم دو تولد تدارک ببینیم.

طبق معمول پارسال از قبل از تولدت دنبال ی تم خوب بودم و بالاخره تم مک کوئین رو انتخاب کردم و طراحی هام رو همه خودم  انجام دادم و طبق برنامه تا روز تولدت همه چی مرتب و آماده بود روز تولدت خاله ها همه اومدن خونه مامانی با کلی هدیه و پدر جون کیک و شیرینی خریده بود و ی تولد حسابی داشتیم و کلی دست زدیم و آقا کوچولو واسمون نانای کرد شام هم پدر جون از رستوران سفارش داده بود ولی چون بابا سعید مسموم شد و حالش خوب نبود من بابا رو بردم درمانگاه و تا ساعت یک شب اونجا بودیم تا حال بابا سعید خوب شد و البته از موقعیت هم استفاده کرد و کلی ناز کرد و خودشو لوس کرد و به بهانه آمپول مسکن تا فردا ساعت 11 ظهر خوابید و بیشتر کارا به عهده خودم بود دیگه از صبح زود بیدار شدیم تا ی تولد دیگه تو خونه خودمون تدارک ببینیم و کلا مشغول تزیینات بودم و وقتی بابا بیدار شد جبران کرد و حسابی کمک کرد، پسری رو خونه مامانی گذاشتیم که وقتی میاد غافلگیر بشه و ازش فیلمبرداری کنیم.

شام مهمون مامانی بودیم کلی غذاهای خوشمزه واسمون درست کرده بود و منم کلی سالاد و ژله و دسر درست کرده بودم و بعد از شام رفتیم سراغ تولد و طبق برنامه قبلی واقعا غافلگیر شدی و ی فیلم یادگاری دایی جون ازت گرفت اصلا حاضر به عکس انداختن نبودی چون فقط میخواستی بازی کنی و در کمتر از یک ساعت کل تزیینات رو نابود کردی و بیشتر از ده تا بادکنک رو تو دستات ترکوندی و قش قش میخندی و نمیترسیدی بعد زحمت کشیدی و سوار ماشینت شدی و با ماشین میرفتی رو بادکنک ها و هر چند لحظه با ترکیدن ی بادکنک ی تکون به ما میدادی و خودت خوشحال بودی، حتی شمع کیکت هم فوت نکردی در صورتیکه تو تولد همه اجازه به صاحب مجلس نمیدی و شما شمع همه رو فوت میکنی اما حالا !!!!!!!!!! چی بگم  پسر شیطون و بازیگوش ما کاراش قابل پیش بینی نیست دیگه، بعد از به هم ریختن کل تزیینات تازه رفته بودی ژست میگرفتی و میگفتی داااااااییییی یعنی دایی بیا عکس بگیر وای نمیدونی چه صحنه جالب و قشنگی بود چند تا بادکنک دستت گرفته بودی و عین مدل ها ژست میگرفتی تا دایی ازت عکس بگیره قربونت برم.

فیلم تولدت یادگاری واست خواهد ماند تا بزرگ شدی ببینی و  شاهد شیطنت هات باشی، اینم چند تا از عکسهای تولد دوسالگی نفسم.

بعد از به هم ریختن همه جا رفتی سراغ پاپ کرن خوردن

آخر تولد بابا جون و دایی جون هم مسابقه تیراندازی گذاشتن و البته دایی برنده شد

اینم هدیه ها

پدر جونمحبت و مامانیمحبت مبلغ پانصد هزار تومن

هدیه مامان سپیدمحبت و بابا سعیدمحبت

هدیه دایی سهیلمحبت

هدیه دایی حسینمحبت (دایی حسین این لباس  رو از دبی واسه تولدت آورده)

هدیه خاله شهلامحبت

هدیه شادی جونمحبت

هدیه خاله فرحمحبت

هدیه دایی وحیدمحبت

هدیه خاله النازمحبت

دست همگی درد نکنه.

بعد از تولد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)