وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

آبان ۹۸

1398/8/30 9:04
نویسنده : مامان سپید
29 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها با پدر و مامانی مهد میری و همیشه به پدر تذکر میدی که پدر مریض میشی چون هر وقت شما از مهد میای و سوار ماشین پدر میشی اولین کاری که پدر میکنه اول دست های شما رو میبوسه چون خیلی خیلی دوستت داره و با وجود اینکه این روزها پدر دوباره مریض احوال شده ولی در هر شرایطی شما رو با مامانی تا مهد میبره و میاره دستش درد نکنه واقعا ازش ممنونم.

از اتفاقات دیگه این ماه تولد مامان سپید بود که مامانی و پدر برام تولد گرفتن و با ی کیک خیلی قشنگ و کادوها و ی شام عالی سوپرایزم کردن، تو این تولد در اوج شادی ولی با همه تولد هام ی فرق بزرگ داشت اونم بغضی بود که منشا ی غم بزرگ بود و اون غم چیزی جز بیماری پدر نبود پدر هر روز ضعیف تر میشه و بر خلاف تمام امید هایی که دکترا بهمون داده بودن سرنوشت چیز دیگری را بر سراهمان قرار داد اما امیدمان به خداست و امیدوارم حال پدر خوب شه اون شب پدر با زحمت بیرون آمد و هر چه اصرار کردم که نریم ولی هیچ کی مصمم تر پدر نبود چون دوست داشت این تولد هم مثل همیشه باشه و دور هم باشیم جمله ای پدر بهم گفت گفت هر طور باشه با هر زحمتی باید بریم کمک کنین تا بریم ممکنه سال دیگه در کنارت نباشم و همین جمله اشکم رو جاری کرد البته نه در حضور خودش بلکه در تنهایی خودم، نمیدونم چرا ی حس غریبانه دارم در این روز، اما سعی کردم همه چی شاد و عالی باشه و حداقل به این بهانه حال و هوای همون عوض شه تولدی در کنار عزیزانم با ثبت لحظه هایی به یاد ماندنی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)