وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

مرداد1402

هفته ای دو تا سه بار مراسم پارک رو داریم چون بچه ها خیلی دوست دارن، تقریبا بازی در کل پارک های شهرمون رو تجربه کردین از برنامه های امسال کلاس زبان و کلاس کاراته داری کلاس فوتبال هم خواستیم ثبت نام کنیم ظرفیتش تکمیل بود و اینکه من دوست داشتم کلاس چرتکه هم ادامه بدی ولی چون فاصله افتاده بود زیاد تمایلی نداشتی منم اصرار نکردم جوجه من (به قول خودش آقا اهورا) هم لباس رزمی داره یک سوپرایز از طرف من برای آرزو جونم حمله به دایی - امیر در هیچ شرایطی از تبلت جدا نمیشه پسرم در همه کارها مامانش رو کمک میکنه فداش بشم تو آرایشگاه خوابیدی به همین راحتی اگه گفتین زیر شالم چی دارم ...
31 مرداد 1402

تیر 1402

گل پسرم مثل همیشه شاگرد اول شده بابت هدیه شاگرد اول شدنت طبق درخواست خودت تبلت خریدیم که فوق العاده خوشحال شدی تولد خاله شهلا عزیز خواهر های عزیز تفریح مادر پسری  هر جمعه مراسم باغ داریم، دایی وحید هم آشپزمونه، واقعا دستپختش عالیه، بچه ها که عاشق غذای دایی جون هستن. ممنونیم دایی وحید آقا امیر از صبح رفته استخر با دایی سهیل از اونجا مستقیم اومدن باغ واقعا خسته هست ولی با همین خستگی هم کلی شیطونی و بازی کرد این گل قشنگ رو اهورا برام آورده میگه مامان ببین گل هم دو تا بچه داره، من موافق چیدن گل نیستم ولی اینقدر صحبت شما برام قشنگ بود که این عکس رو گرف...
31 تير 1402

خرداد 1402 (سفر به شمال)

بنا به درخواست بابا که ویلای استخردار میخواست و دایی که ساحلی میخواست کلی گشتیم تا هر دو خواسته همزمان انجام بشه و نتیجه شد ویلای استخردار ساحلی، واقعا همه چی عالی بود و خیلی بهمون خوش گذشت هر روز دایی و بابا مسابقه میدادن و بازنده باید بستنی میخرید البته من و امیر هم جز شرکت کنندگان بودیم مادر عزیز تر از جانم  شنا در دریا هم خوبه ولی استخر کنار دریا ی چیز دیگس دقیقا هر شب تا دو شب تو استخر بودیم بابا زود خسته میشد ولی من و دایی حسابی پایه بودیم و بچه ها کلی بازی و شنا میکردن امیر و اهورا فقط تو چند روز شنا کردن رو کامل یاد گرفتن دو عدد فرزند خسته در حال برگشت به خو...
31 خرداد 1402

خرداد 1402 (سفر به مشهد)

 اولین سفر دسته جمعی بعد از چهارسال  بنا به درخواست من اول مشهد رفتیم خیلی دلم برای زیارت امام رضا تنگ شده بود و اینکه اولین سفر آقا اهورا به مشهد هست که مشی اهورا شده من داشتم نماز میخوندم دیدم اهورا کلی مهر نماز آورده میگم چی کار میکنی پسرم میگه مهر بازی دیگه چون مادر عزیزم یک گوسفند نذر کرده بود امسال قربانی رو در  مشهد انجام دادیم، ناگفته نمونه یک ناهار هم مهمان رستوران امام رضا بودیم که این بزرگترین سعادت هست طبق قولی که به آقا امیر داده بودیم توس هم رفتیم در کتاب فارسی کلاس دوم وقتی درسشو خوند قول گرفت که حتما آرامگاه فردوسی بریم ما هم به قولمون عمل کردیم، یک ...
31 خرداد 1402

اردیبهشت 1402

پسر سالارم بماند به یادگار از 92/02/02 (البته بچه ها مشغول بازی بودن و عکس ننداختن) روز معلم مبارک مگه میشه مادرها عکس نندازن یک تفریح عالی در باغی زیبا واقعا باغ زیبایی بود، هوا هم عالی بود دهمین سالگرد عقدمون (بابا رو حسابی سوپرایز کردیم البته امیر عزیز مدرسه بود) دهمین سالگرد ازدواجمون، اولین دهه از زندگی مشترکمون، دوست دارم این تاریخ ها رو بچه ها یادشون بمونه بیرون رفتیم و یک رستوران زیبا به صرف غذایی خوشمزه بعدش بنا به درخواست بچه ها پارک رفتیم که حسابی به هممون خوش گذشت تغییرات خانواده ما در ده سال جمعه رفتیم سراب نیلوفر که بعد از خورد...
31 ارديبهشت 1402

فروردین 1402

امسال عید برام خیلی متفاوت هست خوشحالم سال 1401 با تمام سختی هاش تموم شد از خدا میخوام در سال جدید و تمام سال های زندگیمون همیشه سلامت، شاد و خندان باشیم و دیگه هیچ وقت رنگی از سختی نبینیم  این سبد گل هم عیدی من هست از طرف بابا سعید خوش سلیقه و طبق معمول بلافاصله پیش به سوی خانه مامانی  همه چی برای یک تفریح عالی و دسته جمعی فراهم هست (هوا خوب بود و حتی امیر شیطون آب بازی کرد من از نگرانی سرماخوردنش فرصتی برای عکس گرفتن از بازیگوشی هاش نداشتم) مراسم سیزده هم رفتیم باغ خاله و البته تولد شادی مهربون(همه چی عالی بود و خیلی خوش گذشت) مراسم افطاری گل پسر روزگار بلند شده و مراسم...
31 فروردين 1402