وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

اسفند 1401

اسفند ماه طبق معمول همیشه مشغول تمیزی و نظافت بودیم و سخت ترین کار دنیا تمیزی اتاق شماست، بیشتر اسباب بازی ها رو من برداشتم که کار نظافت خودم راحت تر باشه، امروز تصمیم گرفتم وسایلی که شکسته رو دور بریزم و مقداری از اسباب بازی هایی که سالمه و دیگه استفاده نداریم رو ببخشم برای این کار بابا همکاری کرد و شما دو تا رو برد بیرون، چون مطمئن بودم شما همرو میخوایین نه میبخشین نه دور میندازین.  من و مامانی کلی کار کردیم تا همرو بسته بندی کردیم اینجا یک ذره مرتب شدن واقعا این حجم جرثقیل لازمه؟ تازه کلی دیگه هم باری و جرثقیل دارین که عکس اونا رو ننداختم امسال هم طبق معمول هر سال کلی لباس خوشگل برای عید خریدین که من ف...
29 اسفند 1401

بهمن 1401

وقتی با دایی جون تنهایی رفتی برف بازی اونم نه یک بار بلکه سه مرتبه هر جمعه مراسم برف بازی دارین اینم من و بابا البته ما همدان بودیم و من دوست داشتم یک عکس تو برف بگیریم چون کرمانشاه برف اینجوری نمیاد اینم داداش عزیزتر از جان که همیشه همراه و یاور منه(اینم بگم که فوق العاده هوا سرد بود) دیگه وقتی آقا اهورا عکس برف بازی امیر رو دید خیلی دلش برف بازی خواست، روز جمعه چهارتایی رفتیم سمت سنندج تا به برف رسیدیم که برف بازی کنین این عکس رو چند روز قبل از تولد اهورا گرفتم به قول خودش آقا "اهورا کبودی" ...
30 بهمن 1401

تولد سه سالگی اهورا

تولد امسال برام خیلی خاص بود و من خیلی خیلی خوشحال بودم همه چی زیبا بود و این تولد رو خیلی دوست داشتم ممنون از همه عزیزان که با حضورشون جشن ما زیباتر شد کلی زحمت کشیدن امیدوارم تو شادی هاتون جبران کنم بچه ها قبل از اومدن مهمون ها در حال رقص و شادی(اینقدر پایه هستیم ما) ...
12 بهمن 1401

آذر 1401

کافه رفتن مادر پسری البته وقتی امیر خان مدرسه باشه با جوجه هم مادر پسری بیرون میریم که طبق معمول تو ماشین باشه بغل مامان سپید باشه بلافاصله لالا جوجه من تو بانک در کنار مامانی عزیز به آقا خلیل هم علاقه زیادی داری اونم بی نهایت شما رو دوست داره وقتی خونه خاله شهلا میریم من کلا از شماها خبری ندارم امیر با خاله شادی هست اهورا هم کلا با عمو خلیل ...
30 آذر 1401

آبان 1401

امسال تولدم دو تا کیک داشتم مامانی و باباسعید با هم هماهنگ نکرده بودن و البته خوش به حال من شد نقاشی پسر عزیزم امیر گلم برای من مادرم از تو سپاس گذارم، مامان جان از تو ممنونم که در هر موقع پیش من و اهورا بودید این نقاشی بهترین هدیه دنیا برای من خواهد بود فرزندان عزیزم شما باارزشترین دارایی زندگی من هستین خیلی دوستتون دارم و همیشه پیش شما خواهم بود. ...
30 آبان 1401

مهر 1401

کلاس دومی شدنت مبارک عزیزم البته که اهورا جان هم داداشش رو همراهی کرد اهورا جان هم هر روز مدرسه میره و تمام کارهای امیر رو انجام بده حتی بطری آب هم داره و باید ماسک بزنه بعد میری بیرون از خونه و بلافاصله برمیگردی باید همگی خسته نباشید بهت بگیم و در آغوش بگیریمت چه آغوشی بهتر از داداش امیر مهربون وقتی امیر مدرسه هست و داری با بی حوصلگی بازی میکنی آخ جون داداشم اومد مهر ماه تولد باباسعید رو داشتیم که مثل هر سال با کیک و سبد گل سوپرایز شد و البته یک گوشی مدل بالا از طرف من به بابا هدیه داده شد که بابا خیلی خوشحال شد ولی از مراسم تولد با گوشی بابا عکس انداختیم که ...
30 مهر 1401