وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

نیایش

نیایش دختر همکارمه ولی این دختر خیلی مهربونه و من بی نهایت دوستش دارم صبح که اومدم شرکت این نامه رو روی میز من گذاشته بود واقعا سوپرایزم کردی نیایش خوشگلم منم خیلی خیلی دوستت دارم عزیزم ...
31 شهريور 1400

شهریور 1400

برای امیر کفش خریدیم آقا اهورا هم به انتخاب خودش کفش خرید البته خدایی با سلیقه هستی عزیزم این اولین انتخاب کفشت هست تولد آرین جون رو داشتیم که خونشون رفتیم و کلی آرین سوپرایز شد هر هفته جمعه ها مراسم کوهنوردی رو داره پسر قهرمانم این عکس رو خیلی دوست دارم کوچولو مامان قربون اون اشاره کردنت ...
30 شهريور 1400

مرداد 1400

از سری رانندگی مادر پسری و بازم که خوابیدی عشقم پدرم جای خالی تو درد دارد فدات بشم اصرار داری عینک منو بزنی هجده ماهگیت مبارک گل مادر پیش به سوی آخرین واکسن اینم مامان سپید در شرکت دیگه کامل میتونی در رو بازکنی و منم از ترسم همیشه در رو قفل میکنم نکنه حواسم نباشه بری و از پله بیفتی جالب اینجاست دیگه میخوای کلید بندازی و در رو باز کنی خرابکاری به این میگن داخل سطل آشغال رو بردی به عنوان سطل اسباب بازی استفاده میکنی  ببینم دایی چی تو موبایلش داره یواشکی از زیر مبل رفتی سراغ دایی زیاد نگاه کردی خسته شدی خوابیدی آخه من فدای قایم موشک ...
31 مرداد 1400

تیر 1400

بعد از این مدت دیگه آرایشگاه رفتن واجب بود فکر میکردم به خاطر خاطره بد زدن موهات بازم بترسی و گریه کنی که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد یک تفریح با مامانی و خاله شهلا من واقعا راننده هستم که بچه تو آغوشم با آرامش خوابیده و رانندگی هم میکنم. شب بیدار شدم دیدم تو رختخواب نیستی رفته بودی جایی که نور باشه با آرامش و در اوج سکوت داشتی بازی می کردی بماند به یادگار از شیطنت هات اینم جوجه یاکریمی که به گلدون خونه ما پناه آورده بود جوجه کوچولو که تازه از تخم بیرون آمده  کم کم دارن بزرگ میشن اینم براتون بگم که بابا ...
31 تير 1400

خرداد 1400

به دلیل کمبود جا رو پله نشستی خیلی بانمک بود و البته جای خیلی راحت و مناسبی هم شد وقتی بابا از سرکار میاد و پسرب میپره تو آغوشش آخه فدات شم میخوای جاروبرقی به برق بزنی، کار خطرناک چرا آخه!!!!! شرایط رو مبلی مامانی رو به چه روزی انداختین! اصلا قابل اصلاح نیست دیگه باید دور بندازیم یک خواب عمیق رو تاب دومین تولد امیرعلی در باغ با خانواده بابا هنرنمایی امیرعلی در عکاسی(خیلی به عکاسی علاقه مندی) این دو تا پنکه رو خیلی دوست دارین و هر جا بریم با خودتون میارین البته خدایی تو هوای گرم خیلی خوبه منم استفاده میک...
31 خرداد 1400

جشن فارغ التحصیلی از مهد

امسال به دلیل کرونا آموزش پیش دبستانی کلا آنلاین بود برای پایان سال هم یک امتحان حضوری گرفتن و به گل پسرم گواهی دادن زحمت عکس هم مثل همیشه با دایی سهیل بود که عالی شد اینم تندیس جشن فارغ التحصیلی که از مهد بهمون دادن من به قربون شما آقای امیرعلی کبودی ان شاالله جشن فارغ التحصیلی دانشگاه رو بگیرم برات عزیز مادر ...
1 خرداد 1400

اردیبهشت 1400

یک تفریح چهار نفره اصرار دارین که هوا گرمه و تو خونه فقط زیرپوش میپوشین از سری راه های ارتباطی با هم، اینجا داشتین بلند بلند حرف میزدین من عکس گرفتم ازتون حمله به دایی حمله به بابا روز معلم شد وقتی از شرکت برگشتم به دیدار مادر عزیزم استاد بزرگ و گرانقدر رفتم البته بابا سعید هم یادش بود و اونم مامانی رو با این سبد گل سوپرایز کرد ...
31 ارديبهشت 1400

فروردین 1400

تولد شادی جون عزیز رو داشتیم که خیلی خوش گذشت اینم جای بوسه خاله شادی به خاطر شلوغی بیرون و دوری از کرونا مراسم سیزده بدر رو خونه خاله شهلا تو حیاط بودیم وقتی امیر با مامان میاد شرکت از دیدن خودت تعجب کردی خودتون ببینین شرایط خونه و چیدن مبل ها چطوره! دیگه همه چی دو نفره شده از اسباب بازی گرفته تا درس خواندن ...
31 فروردين 1400