وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

مراسم های جدید زندگی

1396/5/4 9:00
نویسنده : مامان سپید
103 بازدید
اشتراک گذاری

میخوام از شیوه های زندگی شاهزاده کوچولو  رو بگم:

خوشبختانه یا متاسفانه من از مرخصی زایمان استفاده نکردم و خیلی زود بعد از زایمان برگشتم سرکار

اون اوایل مشکلی نداشتیم چون همگی خونه مامانی بودیم و بعدش هم وقتی رفتیم خونه خودمون چون خیلی کوچولو بودی و مسیر بسیار نزدیک بود اصلا بیدار نمیشدی ولی وقتی بزرگ شدی کم کم بر به مشکل خوردیم به هیچ وجه رضایت به خوابیدن سرشب نمیدادی و صبح تحت هر شرایطی تا تکونت میدادیم بیدار میشدی و حسابی بدخلقی میکردی و وقتی میرفتم سرکار کلا ناراحت بودم که چرا فرشته کوچولو من باید صبح بیدار بشه و ناراحت بشه چه گناهی داره، دیگه با صحبت با مامانی به این نتیجه رسیدیم که شبها من پیشت بمونم تا بخوابی بعد برم خونه خودمون و پیش مامانی بمونی، شب بعد از شیر خوردنت میرفتم و صبح زود میامدم تا شیر بخوری که کلا چهار یا پنج ساعت از هم دور بودیم و البته پنج شنبه و جمعه یا تعطیلات رسمی کلا پیش خودمون بودی و چون کار بابا ماموریتی هست و در هفته یکی دو بار ماموریت میره اون شب ها هم منم خونه مامانی میخوابم و حسابی به هردومون خوش میگذره واقعا خدا رو شاکرم به خاطر مامان مهربانم که واقعا از مادری چیزی در حق خودم و فرزندم کم نذاشته خدا نگهدارش باشه

و اما مراسم خوابت اینجوری شده شب از وقتی پدر جون بیاد باهات بازی میکنه تا دایی از راه برسه دیگه با هیچ کی غیر از دایی کاری نداری و حسابی شیطونی میکنی بعد تازه باید خلاصه ای از فیلم های خودت رو واست بذاریم بدین صورت که پای تلویزیون دراز بکشی و شیر بخوری و از دیدن خودت لذت ببری تا ما حواسمون نباشه تذکر میخوریم چون کلا ما هم باید نگاه کنیم، ذوق کنیم و قربون صدقت بریم و کم کم بخوابی و خوابت عمیق شه بعد به رختخوابت انتقالت بدم بعد خودم بخوابم و این مراسم بعضی وقت ها به ساعت دو شب موکول میشه تازه من نمیتونم ول کنم و برم چون اینقد خوابت قشنگه که فقط دوست دارم نگات کنم وقتی صبح تعطیل باشه تا 4 صبح فقط نگات میکنم و دعا میخونم و شکر خدا واسه فرشته کوچولوی زیبای من.

از غذا خوردنت بگم طی این دو سال

اول باید فیلم نگاه میکردی و جلو شما مملو از اسباب بازی بود تا غذا میخوردی

بعدا اسباب بازی به آب بازی تغییر پیدا کرد

بعد آب بازی به یخ بازی

یخ بازی به ماست خوردن همراه غذا

ماست خوردن به ژله خوردن

ژله خوردن به سالاد خوردن

و اما بعد مکان کلا به پشت پنجره تغییر پیدا کرد باید رو صندلی کنار پنجره بودی تا غذا میخوردی

پشت پنجره به داخل تراز

بعدش علاقه خاصی به سینک ظرفشویی پیدا کردی تا خودت رو خیس آب نکنی غذا نمیخوری

جالب تر این بود ی مدت به حمام علاقه مند شدی و باید میرفتیم داخل حمام با ی تشت پر از آب تا پسری غذا بخوره

حالا خدا رو شکر چند روزه که به سرسفره علاقه مند شدی و مثل ی مرد سرسفره میشینی و غذا میخوری

میگن مردا شیطون و تنوع طلب هستن ادم تا یکیشون رو به دنیا نیاره و بزرگ نکنه درک نمیکنه

خلاصه بگم برات هزار تا آداب و رسوم داری و چون خیلی عزیزی کل مراسم رو واست انجام میدیم قربونت برم پسر گل و کوچولوی خودم، درسته واقعا زحمت کشیدیم و حسابی وقت گذاشتیم اما وقتی بدنتو میبینم و با همسن های خودت مقایسه میکنم از همه درشت تر و بهتری و زحمت های من و مامانی نتیجه داده.

البته بیشتر این مراسم رو مامانی واست انجام میده، صبحانه و ناهار و میان وعده رو اونجایی و چون خیلی باب دلت رفتار میکنه بعضی وقتا لج میکنی باید شام هم از دست مامانی بخوری واقعا ازش ممنونیم بابت این همه غذای مقوی و خوشمزه و ی دنیا محبت امیدوارم همیشه سایه این محبت رو سرمون باشه.

و اما شیطنت های گل پسر:

چون علاقه زیادی به یخچال داری خونه خودمون که در یخچال رو چسب زدیم و خونه مامانی چون قفل داره خیالمون از یخچال راحته اما....

ی روز که مامانی مشغول کارهای روزمره زندگی بود میبینه رو فرش چند تیکه زرد شده خوب که نگاه میکنه میبینه تخم مرغ ریخته و پسری رفته پر سبد دوچرخه رو بار تخم مرغ زده و دوچرخه سواری میکنه و از پشت دوچرخه تخم مرغ میفته و میشکنه دیگه سریع به داد بقیه تخم مرغ ها میرسه مامان میگفت حدود ده تا تخم مرغ برده بودی تا دسته گل شما رو تمیز کرده بود تمام قرص هایی که تو خونه بوده پیدا کرده بودی و ریخته بودی تو پارچ آبتعجب

دیگه حسابی مامانی رو اذیت کرده بودی وقتی من از سرکار برگشتم گفتم حتما در یخچال باز بوده خودم قفل کردم و کلید رو برداشتم بعد گفتم امیرعلی در یخچال رو باز کن که دیدم رفتی از داخل کشو ی چنگال آوردی بعد پاهاتو بلند کردی و با چنگال قفل یخچال رو باز کردی و درشو باز کردی واقعا هنگ کرده بودم اصلا انتظار نداشتم ی پسر دوساله بتونه این کار رو انجام بده در هوش و استعدادت هیچ شکی نیست فقط ی بار قبلا من جلوی شما این کار رو انجام داده بودم سریع یاد گرفته بودی عشقم که نتیجه این دسته گلت این شد که کل فرش ها دوباره رفت قالیشویی، حدودا ده روز بود فرش ها رو از قالیشویی آورده بودیم که دوباره برگشت خورد.غمناک

ی کار جالب دیگه ای که انجام دادی برات بگم:

چند روزه خونه مامانی مورچه زده و دیروز وقتی شما داشتی بازی میکردی مامانی با ناراحتی به من گفت نمیدونم لانه مورچه ها گذاشت واقعا دارم اذیت میشم این موضوع دیگه گذشت و اصلا در موردش بحثی نکردیم مامانی گفت فردا صبح که داشتی بازی میکردی اومدی دست مامانی رو گرفتی و به زور بردیش تو اتاق خواب و گفتی ایندا ایندا (اینجا اینجا) وقتی مامانی نگاه کرده بود دیده بود لانه مورچه ها رو پیدا کردی و وقتی من برگشتم و مامانی واسه من تعریف کرد دقیقا همون کار رو انجام دادی و منم بردی و بهم نشون دادی واقعا شاکر خدا هستم در هوش و استعداد و ذکاوت شما متحیرم چون وقتی مامانی واسه من تعریف میکرد شما تو حال مشغول بازی بودی و این یعنی حواست به همه چی هست و همه صحبت ها و کارای ما رو درک میکنی و میفهمی و فراموش نمیکنی تا راه حل رو پیدا کنی.

ی حرکت دیگه هم بگم برات، میخواستیم بریم خرید من که از سرکار برگشتم و نزدیک خونه شدم زنگ زدم بابا سعید شما رو حاضر کرده بود و با هم تا سرکوچه پیاده آمده بودین منم سرکوچه بودم تا بابایی منو بهت نشون داد سریع خندیدی و واسم دست تکون میدادی و شروع کردی بدو بدو کردن به سمت من، من که تو ماشین از خوشحالی ذوق زده شده بودم میخندیدم و دست تکون میدام وقتی بغلت کردم بوسه بارانت کردم این صحنه رو تا آخرین روز زندگیم یادمه، هدفت رسیدن در آغوش من بود و تا رسیدن به هدف خوب تلاش کردی ممنونم خدایا واسه این شاه پسر

پسر مهربونم امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی و برای رسیدن به هدفت تلاش کنی و تمام موانع رو برداری، عاشقتم پسر گلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)