وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

دی 96

1396/10/30 9:16
نویسنده : مامان سپید
235 بازدید
اشتراک گذاری

تا سی و دو ماهگی

اولین روز این ماه با عمو و عمه رفتیم تفریح که واقعا هوا عالی بود و حسابی بهمون خوش گذشت

 اوایل این ماه تولد پدر عزیزم بود که طبق معمول مهمان بودیم و حسابی تو تولد شیطونی کردی و دست تو کیک کردی و شمع رو فوت کردی و کادوها رو باز کردی و تا لباسای پدرجون رو نپوشیدی رضایت ندادی، پدر جون کلی واست خوشحالی کرد هر روز کارات شیرین تر میشه عزیزم

شب جمعه اولین هفته هم مهمان پدر جون و مامانی رفتیم طاق بستان که اتفاقی عمه رو دیدیم و کلی با بچه ها بازی کردی و کباب (اَباب) خوردی.

خدا رو شکر حالت کاملا خوب شده و دیگه خبری از مریضی نیست، صبح ها که ما میریم سرکار و با وجود حجم کاری بالا و خسته کننده سعی میکنم وقتی خونه میام پر از انرژی باشم برای بازی کردن و بیرون بردن پسرم، رفتیم نمایشگاه و بعد مهمون بابایی به صرف ی غذای خوشمزه

تفریح امیرعلی در سزمین عجایب

سرسره محلی ساخت مهندس امیرعلی

عمو میثم بهم زنگ زد با ی خبر خوب فیلم عروسیشون حاضر شده و واسه آخر هفته دعوتمون کرد و به اصرار عمه جون شام رفتیم طاق بستان و بعد رفتیم خونه عمو جون و تا ساعت سه شب فیلم نگاه کردیم و کلا با فیلم رقصیدی و همه برات دست زدن، چون دیر وقت بود همگی اونجا خوابیدیم و صبح هم به اصرار فراوان عمو ناهار هم ماندیم و ی دور دیگه فیلمشون رو نگاه کردیم واقعا دست دایی درد نکنه که کارش عالیه و فیلمشون فوق العاده شده و بعدازظهر چون بابا و عمو مرتضی کار داشتن و رفتن بیرون، به اصرار عمه و بچه ها رفتیم خونه عمه جون و با نسیم حسابی بازی کردی و خندیدی البته من ی کم استرس داشتم که گرم بازی هستی نکنه دستشویی یادت بره که خوشبختانه دیگه مسلط شدی و حتی تو اوج شلوغی و بازی جای نگرانی وجود نداره آخر شب بعد از بیست و چهار ساعت برگشتیم خونه خودمون که واقعا خسته بودیم و اثری از خواب تو چشمای پسری وجود نداشت، قربونت برم ببین چطور الکی خوابیدی و میخندی

پسر شجاع من

موهات خیلی بلند شده تصمیم گرفتم آرایشگاه بریم چون بابا ماموریت بود با هم رفتیم که اصلا انتظار این مخالفت رو نداشتم و به هیچ وجه اجازه کوتاه کردن موهاتو ندادی مجبور شدم با دایی تماس بگیرم و دیگه زحمت به دایی دادیم و دایی آمد و با حضور دایی رضایت به کوتاه شدن موهاتو دادی البته با اخم و بعد حمام رفتیم و ناخن هاتو کوتاه کردم و وقتی بابا اومد از خستگی بلافاصله رو پای بابا اینجوری خوابیدی

و باز هم تفریح

وقتی میریم فروشگاه

برات چند تا لباس زیر گرفتم که راحت خودت بتونی بپوشی و دستشویی رفتنت راحت باشه خیلی دوستشون داری

وقتی پسری دوست داره در ارتفاع نقاشی کنه

با مامانی رفتی خیابان و این خونه سازی رو خریدی که واقعا قشنگه البته خودت بهش میگی آجر آجر سازی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)