وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

خبر جدید

1393/7/20 14:15
نویسنده : مامان سپید
257 بازدید
اشتراک گذاری

خبر دادن به بابایی

مدت زمان کوتاهی هست که فهمیدم دارم مادر میشم واقعا احساسات زیبا و غیر قابل توصیفی دارم خیلی سخت بود خودمو کنترل کنم و به بابا سعیدمحبت نگم البته ی کم شک داشتم وقتی جواب بی بی چک مثبت شد خیلی خوشحال شدمخندونک اما به بابایی نگفتم، تا روز تولدش چند روزی نمونده بود روز تولد رسید و من و تو واسه بابا سعیدمحبت، ی تولد خیلی قشنگ گرفتیم و غافلگیرش کردیم

واسه شمع کیکش عدد 3 رو انتخاب کردم آخه ما دیگه سه نفر بودیم ی جشن کوچیک و سه نفره اول گرفتیم اما بابا بی خبر از همه چی! کلی خوشحالی کرد وقتی خواست شمع رو فوت کنه واسه عدد 3 تعجب کردغمگین اما بازم چیزی نگفتم تا باز کردن کادوها، دوتا کادو داشت، از طرف من ی ریش تراش رمینگتون و ی کادو دیگه، بابا گفت اینو کی خریده گفتم ی نفر امروز آورد در بانک، راهنمایی هم اینکه فامیلیش با تو یکیه بعد کلی حدس زد و همش اشتباه بود ی کادو بچه گانه و قشنگ انتخاب کرده بودم بابایی با تعجب کادو رو باز کرد ی ست لباس راحت بود با ی نامه، چهرش وقتی نامه رو باز میکرد خیلی جالب بود:

بابا ذوق زده شده بود نمیدونست چی کار کنه کلی خوشحالی کردخندونک میخواست فریاد بزنه و به همه خبر بده، کنترل کردنش خیلی سخت شده بود قابل توصیف نیست چه احساس قشنگی داشتیم بعد عمه لیلا و عمو میثم و عمه بابایی اومدن تولد بابا، اونا هم غافلگیر شدن نمیدونستن تولد بابایی هست بابا کلا میخندید میگفتن چه خبره اما من و بابا قرار گذاشته بودیم تا وقتی آزمایش ندادم و سونوگرافی نرفتم به کسی نگیم، به همین خاطر نگفتیم و اون روز خیلی قشنگ تموم شد.

پسندها (3)

نظرات (4)

یه مامان
1 دی 93 16:00
سلام دوست خوبم وبلاگ بسیار زیبایی داری اگه میشه به وبلاگ منم سر بزنین و نظر بدین اگر پسند هم کنین ممنون می شم ازتون
مامان سپید
پاسخ
سلام دوست عزیز به وبلاگتون اومدم اما مسدود بود
لیلا
1 دی 93 19:21
سلام خوشحال میشم به وبلاگ نمدی من سری بزنی .
مامان سپید
پاسخ
سلام دوست عزیز و باسلیقه واقعا وبلاگتون عالی بود ان شاالله بعد از تعیین جنسیت نی نی من بهتون زحمت زیادی میدیم.
lمن
16 دی 93 21:17
از خوندن این مطلب اشک توی چشمم اومد واقعا ایده جالبی بود فدات
مامان سپید
پاسخ
ممنون عزیزملطف داری
نازگل
31 تیر 94 14:45
سلام ! وبلاگ خيلي زيبايي داري!