شهریور 1402
طبق رسم همیشگی شب جمعه در باغ خاله
مامانی رفت تهران و امیرعلی خیلی ناراحت بود برای اینکه حال و هواش عوض بشه آمدیم رستوران و البته بعدش پارک
خیلی دیر غذا آوردن اهورا خوابید
مناظر زیبای باغ خاله جون
خودت تلفنی با شادی صحبت کردی و ازش قول گرفتی برات پیتزا بخره اونم تنهایی، من اصلا در جریان نبودم امیر که کلاس بود شادی اومد دنبال اهورا و به قولش عمل کرد البته کلی زحمت کشیده بود و برای امیر هم جداگانه آورد. ممنون خاله شادی مهربون
وقتی پارک میریم هر چی در پارک وجود داره، باید تجربه کنین
ماه خیلی زیبا بود و برای دیدنش به سراب رفتیم شما دو نفر ماه زندگی من هستید
اهورا و مامان سپید
داداش های گل و عزیز از خواب بیدار میشن هم باید تو بغل هم باشن
امسال برای خرید مدرسه و لوازم تحریر به نمایشگاه رفتیم و کلی خرید کردیم جالب اینجا بود که کل لوازمی که امیر برای مدرسه نیاز داشت و تهیه کرد اهورا هم خرید از کیف تا دفتر و مدادرنگی تراش و پاکن حتی دفترچه یادداشت با این تفاوت که وسایل امیر کلا آبی هست وسایل اهورا کلا قرمز.