اولین خاطرات
سه ماه اول بارداری
ماه اول بارداری خیلی راحت بود اما همین که بزرگتر میشی کم کم تغییرات تو بدنم احساس میکنم بعضی وقتا خیلی اذیت میشم اما فقط با یاد اینکه تا چند وقت دیگه تو رو در آغوش میکشم همرو تحمل میکنم فرزند قشنگم هر روز کلی مقاله و تحقیق و کتاب میخونم تا اطلاعات بیشتری از نظر علمی داشته باشم و لحظه به لحظه بزرگ شدنتو بفهمم وقتی دست و پاهای قشنگت شروع به رشد کردن میکنه رو درک کنم هنوز خیلی کوچولو هستی جنسیتتو نمیدونم سلامتیت از همه واسم مهمتره بعضی از روزا خیلی خیلی اذیت میشم بیشترین اذیت حالت تهوع خیلی شدیدیه که دارم چند هفته پیش، نی نی قشنگم خیلی حالم بد شد در حدی که دکتر واسم نامه بیمارستان نوشت دیگه توان خوردن هیچی نداشتم حال بدی داشتم ولی الحمدلله بهتر شدم و بیمارستان بستری نشدم راستی واقعا باید از زحمات مامانی تشکر کنیم الان نزدیک به دوماه هست سه تاییمون اونجا هستیم من نمیتونم غذا درست کنم من و بابا سعید و شما اونجا زندگی میکنیم هرروز ی عالمه غذاهای خوشمزه، خوراکی های خوشمزه و میوه برامون میارن تا بخوریم و شما زود زود قوی و بزرگ شی یادت باشه خیلی واسمون زحمت کشیدن خدا نگهدارشون باشه. نی نی عزیزم بی صبرانه منتظر تکان خوردنت هستم هنوز تکان نخوردی، فرزند قشنگم تو اینترنت خوندم مادرایی که حالت تهوع و ویار شدیدی دارن بچه های باهوش تری دارن خوشحالم که تو باهوشی میدونم تو درسخون و باادب و باهوش هستی عاشقتم عزیزم نمیتونی تصور کنی چقد دوستت دارم و بهت افتخار میکنم تمام وجودم رو حاضرم فدات کنم هرروز کلی با هم دعا میخونیم نمازمیخونیم تا تو سالم و تندرست به دنیا بیای.
حالا دیگه زمانش رسیده بریم سونوگرافی و آزمایش غربال گری انجام بدیم وقتی رفتم سونوگرافی تو جواب نوشته بود:
حاملگی با یک جنین زنده متحرک با ضربان قلب منظم دیده شد.
خبر از سلامتی تو بود ومن خوشحال شدم فردا هم میرم آزمایش غربال گری.
وقتی تو مانیتور سونوگرافی دیدمت آروم باهات صحبت میکردم بهت گفتم سلام نی نی، مامان قربونت بره عزیز دلم، کاش بتونی تصور کنی چقد دوستت دارم، واسه در آغوش کشیدنت دارم لحظه شماری میکنم عاشقتم عزیزم