وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

عید غدیر

1395/6/31 8:12
نویسنده : مامان سپید
112 بازدید
اشتراک گذاری

1395/06/30 روز عید غدیر بود بزرگترین عید شیعه ها

شب عید جشن عقد سارا بود و ما آماده شدیم و رفتیم مراسم جشن

با عمه ها و عمو قرار گذاشته بودیم و خوشبختانه سروقت رسیدیمو همه باهم رفتیم محضر، چون جمعیت زیاد بود خانم ها تو محضر بودیم و آقایون رفتن تو حیاط و البته گل پسرم با بابا سعید رفت تو حیاط و حسابی اونجا بهش خوش گذشته بود تو حیاط ی تاب واسه عروس داماد درست کرده بودن که بچه ها همه با هم رفته بودن سوار تاب، نوه های آقا کاظم سه تا دختر خوشگل و ناز هستن که همگی لباس عروس پوشیده بودن یکی تاب رو تکان میداد و دو نفر سوار بودن و آقا امیرعلی کوچولو هم مابین دخترا سوار تابخنده مگه دیگه پایین میمومدی با توسل به زور آوردیمت البته از تاب سواریت فیلم گرفتیم بزرگ شدی ببینی، تا سالن هم با عمو مرتضی رفتیم چون بابا رو از در محضر گم کردیمغمگین و تو ماشین عمو مرتضی حسابی به همه چی دست زدی و خندیدی چون صمیمیت زیادی با عمو داریمچشمک تو سالن هم با دیانا و نسیم و مهیا و آتنا و نوه های آقا کاظم دقیقا شده بودین هشت تا بچه و یکسر شیطونی میکردین و اصلا حرف گوش نمیدادین حتی حاضر نبودی شیر بخوری فقط دست میزدی و میرقصیدی و با بچه ها بدو بدو میکردی. همه بهت میگفتن خارجی، ماشاال... ماه شده بودی و نسبت به تمام بچه ها خوش قد و بالاتر و سفید تر بودی البته سفید با موهای طلایی، خاله ها و زن دایی های بابایی برای اولین بار دیدنت و حسابی بوست کردن و واست خوشحالی کردن، عروس که کلا خارجی صدات میزد وقتی اومد پیشمون میگفت داماد گفته این پسربچه زیبا کیه چه نسبتی باهات داره؟ و کلی سارا جون بهت افتخار کرده بود. بعد از مراسم هم ما و عمه شهلا و عمه لیلا مهمون عمو میثم بودیم و رفتیم بستنی نوبهار به صرف بستنی پسته ای و شیرینی ماشین خان عمو رو خوردیم خیلی خوشمزه بود ممنونیم خان عمو جون.

وقتی برگشتیم رفتیم پیش مامانی تا شام بخوری ی لحظه ترسید چون فکر کرد افتادی و صورتت کبود شده وقتی دید همش جای رژلب هست کلی خندیدن و کلی با پدرجون بازی کردی.

فردا هم که روز عید بود صبح رفتیم پیش پدر جون و از سید بزرگ عیدی گرفتیم و بعدازظهر هم به مناسبت عید ی جشن سه نفره داشتیم و حسابی شیرینی و بستنی خوردیم.

خدای من دقیقا دوسال پیش همین روز من مژدگانی حضور پسرم رو از مولا علی(ع) گرفتم و به یمن این عید بزرگ نام پسرم رو انتخاب کردم خدا رو هزاران مرتبه شکرگزارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)