وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

عکس های مهر ماه 95

1395/7/30 13:57
نویسنده : مامان سپید
108 بازدید
اشتراک گذاری

تا هفده ماهگی

وقتی گل خنده رو از خواب بیدار میشهبوس

واسه تعطیلات اولین هفته این ماه ی برنامه سه تایی داشتیم و پارک و تفریح خودمونی

رانندگی با رقص بعد از پارک

دایی جون وقتی همسن شما بود ی اسب داشت که باهاش بازی میکرد به یاد اون دوران این شتر رو واست هدیه گرفته که پسری خیلی دوستش داره و واسش ذوق میکنه ممنونم بهترین داداش دنیا

شب هایی که خونه مامانی هستی تا بغل دایی نخوابی رضایت نمیدی میری اونجا میخوابی بعد آروم میاریمت سر جای خودت

تعطیلات دومین هفته این ماه هم عمه شهلا و عمو میثم شب جمعه مهمون ما بودن و کلی خوش گذشت و فیلم تولد پسری رو نگاه کردیم و یادی از گذشته و اتفاقات خوب زندگیمون کردیم ناگفته نمونه عمه جون و عمو جون زحمت کشیدن و لباسای قشنگی واسه پسرم هدیه آوردن، ازشون ممنونم.

هدیه عمه شهلامحبت

هدیه عمو میثممحبت

روز جمعه هم ما و عمو مهمان عمه بودیم به صرف کله پاچه و دیگه تا شب اونجا موندیم و شام هم خوردیم

اما پسری از همون شب مریض شد و بلافاصله رفتیم دکتر ولی فایده نداشت روز شنبه حال پسرم خیلی بد بود و از شدت تب حتی پتوی روش هم داغ شده بود دیگه من مرخصی گرفتم و با مامانی کلا به پسری رسیدگی کردیم و دوبار دیگه دکتر رفتیم ی بار صبح ی بار بعدازظهر

احساس کردم این مریضی و ناراحتی به خاطر دندونات بود و بعد از معاینه توسط من و بابا متوجه شدم داری دندونای آسیا رو درمیاری فدات شم

البته مریضیت حدود یک هفته طول کشید و خدا رو شکر روز به روز بهتر میشدی، روز جمعه شانزدهم مهرماه مسابقه مهسا جون بود و رفتیم سالن، قابل توصیف نیست چقد بدو بدو کردی و خوشحال بودی، خیلی خوش گذشت و مهسا جون مدال نقره آورد و کلی ما تشویقش کردیم البته چون باشگاه زنانه بود و همه راحت بودن ازت عکس نگرفتم ولی تو حافظه هامون این روز رو ثبت کردیم و بعد هم مهمان عمو مرتضی رفتیم به صرف بستنی پسته ای نوبهار.

قربون کباب خوردنتخندونک

این شبها مراسم عزادری محرمه ولی ما اصلا بیرون نرفتیم دیگه پسری که خوب شد و از حالش مطمن شدم آخر شب با دایی و مامانی و پدر جون همگی رفتیم هیئت و عزاداری کردیم.

شب بعد هم با عمو میثم جون رفتیم هیئت

روز شنبه 17 مهرماه تولد بابا سعید بود چون ایام محرمه هردومون دوست نداشتیم بشه مهمونی، حتی بابایی با تولد خودمونی هم مخالفت کرد ولی با اصرار من قبول کرد و ی تولد کوچولو داشتیم البته با کلی هدیهچشمک منم دوتا هدیه خریدم از طرف خودم دو تا شلوار مارک خوش جنس و از طرف امیرعلی ی پیرهن خیلی قشنگ، پدرجون و مامانی و دایی هم زحمت کشیده بودن و هدیه گرفته بودن دست همگی درد نکنه.

سعید جان مرد پاییزی من تولدت مبارک.

 تا میخواستم کیک رو ببرم پسری با پا تشریف برد تو کیکنه کیک با طعم پای امیرعلی واقعا خوردن داشتخنده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)