وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

عکس های اسفند ماه 95

1395/12/26 11:32
نویسنده : مامان سپید
132 بازدید
اشتراک گذاری

تا بیست و دو ماهگی

ماه اسفند آخرین ماه سال

ماهی که پر از فعالیته واسه من، کارای تمیزی خونه و خرید کردن لباسای جدید واسه گل پسرم و کارای شرکت

حتی بهش فکر میکنم خسته میشمغمگین امسال قراره واسه اولین بار واسمون بازرس دولتی بیاد که مستقم حسابای منو چک میکنه با وجود اینکه از کل کارا مطمنم ولی بازم ی کوچولو استرس دارم کلی گزارش هم باید تحویل بدم، واسه همه کارا برنامه ریزی کردم که همرو درست و به موقع انجام بدم امیدوارم همه چی درست انجام بشه

اما از فعالیت های گل پسر تو اسفند ماه:

چون پارک و بازی با بچه ها رو خیلی دوست داری اگه هوا خوب باشه چند روز ی بار مراسم پارک رو داریم

پارک رفتن با دایی جون و مامانی وقتی من و بابا سرکار بودیم.

پارک رفتن با من و بابا سعید

این خانوم کوچولو اسمش رها هست که خیلی با هم بازی کردین و شما میگفتی رَخا ایا (یعنی رها بیا)

هر کاری بچه ها انجام میدن پسر منم بلافاصله انجام میده

اکثر بچه ها حموم بردنشون خیلی سخته ولی ما برعکس از حموم آوردنت خیلی سخته و در رو میبندی که بیرون نریم چون آب بازی رو خیلی دوست داری پدر جون این قورباغه رو واست هدیه گرفته بود و آورد نشونت داد برای اولین بار بدون هیچ مقاومتی سریع بیرون آمدی و رفتی بازی، خیلی دوستش داشتی حتی شب تو رختخوابت گذاشتی تا خوابیدی

مهمونی خونه خاله فرح

وقتی گل پسر میره سراغ میوه ها

شب ها اصلا رضایت به خوابیدن نمیدی اینجا بابا سعید گفت بچه باید بخوابه شما هم بهت برخورد و با اخم آمدی بخوابی

البته من کلی قربون صدقت رفتم و بغلت کردم تا دست از اخم برداشتی.

تو این عکس تازه از حموم اومدیم که خودت عکس سلفی انداختی عاشقتم هنرمند مامان

ی شب هم عمه ها و عمو رو دعوت کردیم و آقا پسر رفت سراغ ژله

قربونت برم ژله خیلی دوست داری

و اما تمیزی کردن و دوده گرفتن با پسری

شب بیدار شدم دیدم نیستی که با این صحنه مواجه شدم

فکر کنم دیگه زیادی بابایی شدی

بغلت کردم و آروم آوردمت تو رختخواب خودت دیدم داری میخندی شاید بیشتر دو دقیقه تو خواب خندیدی قربونت پسر خوشرو و مهربونم که تو خوابم میخنده

اتاقت خیلی شلوغ شده بود ی سری از وسیله هایی که لازم نداری رو بسته بندی کردیم و بردیم انبار که شدیدا به روروک گیر دادی

قربونت برم اصلا جات نمیشد و به زور میخواستی بگی نی نی جون هستی (البته به قول خودت نی نی دون)

و اینجا خودت شکلات رو از یخچال برداشتیو وقتی رسیدیم با این صحنه مواجه شدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)