وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

پله های موفقیت

1396/4/5 12:12
نویسنده : مامان سپید
94 بازدید
اشتراک گذاری

من و بابایی از اولین روز زندگی به هم قول دادیم یا کاری رو انجام ندیم یا به بهترین حالت ممکن انجام بدیم از همون روز اول در مراسم عروسی واقعا سنگ تموم گذاشتیم و هنوز هم به جرات میتونم بگم بهترین مراسم رو گرفتیم چون به نظر من آدم مسافرت میره خونه میخره ماشین میخره ولی دیگه عروسی که نمیشه گرفت اون حالت زیبای وصال دختر و پسر در روز وصالشان فقط با ی جشن زیباتر و جاودانی میشه که ما به بهترین حالت ممکن انجام دادیم از ماه عسل عاشقانه و به یاد ماندنی بگم در بهترین هتل ها بودیم و زیارت کردیم و سیاحت ، شمال به یاد ماندنی که واقعا بهمون خوش گذشت زمان بچه دار شدن تمام امکانات رفاه و آسایش من و پسری برقرار بود و با آرامش زایمان کردم بهترین تولد ها رو گرفتیم و به خواسته من حالا نوبت برداشتن ی قدم بزرگ و اساسی یعنی خرید خونه بود نظر بابا این بود سال دیگه این کار رو انجام بدیم ولی نظر من این بود همین امسال یعنی بعد از گذشت چهار سال از زندگی مشترک خونه دار بشیم چون توانایی انجامش رو داریم البته از قبل هم توان خرید ی خونه کوچیک رو داشتیم اما طبق قولمون باید ی خونه خوب، با تمام امکانات و تکمیل شده در ی جای خوب و نزدیک مامانی به خاطر آسایش و رفاه پسری تهیه میکردیم به نظرم آدم باید خونه ای بخره که همه جوره در آرامش باشه، خدا رو شکر که ما برنامه ریزی داشتیم و واقعا معجزه وار این اتفاق افتاد و خونه دار شدیم و فراتر از انتظارمون همه چی فراهم شد قرار بود ی وام بزرگ بگیریم  از همون اول ما درگیر گرفتن وام بودیم که هر بار ی مشکلی پیش میامد اول گفتن پایان سال وام ها رو بستن و وام نمیدن تو فروردین هم میگفتن چون انتخابات ریاست جمهوری هست هنوز دستور پرداخت وام رو ندادن حتی ی بار سر نماز دیگه کنترلمو از دست دادم و گریه کردم و گفتم خدایا چرا نمیشه چهار ماه انتظار واسه ی وام، ولی همیشه تو کار خدا ی حکمتی هست که ما بنده ها نمیدونیم چون کلی پول از محل کار قبلی من بهم دادن که اصلا انتظارشو نداشتم و ی مبلغی هم به بابایی دادن و دیگه نیازی به وام مسکن هم نشد و با ی وام کوچیک کارمون درست شد وقتی خدا کمک کنه اینطوری میشه، واقعا خونه تکمیل بود و به هیچی احتیاج نداشت ولی طبق خواسته من ی تعمیرات دیگه هم انجام دادیم تا به خونه رویاهامون نزدیک تر بشه خدا رو شاکرم که همه چی درست شد و اونیکه آرزوی ما بود بهش رسیدیم، البته برنامه های زیادی واسه سال های آینده دارم که مطمئنم همگی درست و به موقع انجام میشه و وسایل رفاه و آرامش پسرم رو به بهترین حالت ممکن فراهم میکنیم و همون طور که تا حالا بهترین بودیم بهترین هم خواهیم ماند.

واقعا لازم میدونم از تمام زحمت های پدر مادر و برادرم عزیزم تشکر کنم که در تمام سختی ها پشتوانه من بودن و من رو برای رسیدن به آرزوهام کمک کردن از جشن عروسی گرفته تا جهزیه و سیسمونی و.....  تا خرید خونه همه جوره کمک کردن و اگه داداش عزیزم ضمانت وام رو نمیکرد حتما با مشکل روبرو میشدیم که خدا رو شکر اومد و تمام ضمانت ها رو انجام داد و زحمت های پدر جون و مامانی که اصلا قابل بیان نیست که اگر نبودن ما هیچ وقت به اینجا نمیرسیدیم دست ما خالی بود و اونا همه جوره کمک کردن تا ما صاحب خونه بشیم قابل بیان نیست زحمت هاشون، واقعا من و بابایی بهشون افتخار میکنیم خلاصه بعد از چهار سال ما خونه دار شدیم اونم ی خونه خوب در بهترین محل.

این پست رو از تو خونه خودمون واست نوشتم دیگه کارای خونه کشی تموم شده و حسابی همه چی مرتب و روبه راهه، عاشقانه های زندگی سه نفره ما تو خونه قشنگ و زیبای خودمون رویایی تر شد خدا رو شکر.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)