وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

تیر ماه 96

1396/5/4 8:49
نویسنده : مامان سپید
105 بازدید
اشتراک گذاری

تا بیست و شش ماهگی

31 تیرماه برابر با روز چهارشنبه شد و من و بابا قرار گذاشتیم روز پنج شنبه و جمعه اسباب کشی کنیم که نیازی به مرخصی نباشه و کار بنا و نقاش هم تموم شده باشه و منم خونه رو تمیز کرده باشم اما متاسفانه مستاجر جدید وقت نداشت و میخواست اسباب کشی کنه و ما مجبور شدیم زودتر اسباب کشی کنیم نقاش ها تا ساعت 11 شب چهار نفری کار کردن تا کارشون تمام شد و چون دیوار ها خیس بود طبق تاکید زیاد نقاش امکان تمیز کردن وجود نداشت، ما ساعت 8 صبح به سرعت وسیله ها رو انتقال دادیم البته بابایی چهارتا کارگر گرفته بود و تا ساعت ده و نیم همه چی تمام شد وسیله ها رو همه به خانه جدید انتقال دادیم اما زحمت من هزار برابر شد چون نه خونه رو تمیز کرده بودیم و نه وسیله ها درست قرار گرفته بود وسیه های اتاق تو هال بود و ... دیگه واقعا هلاک شدم تا همه چی تمیز و مرتب شد، ما کلا سه بار اسباب کشی داشتیم که اون دو بار نهایتا دو یا سه روزه من همه چی رو روبه راه کرده بودم اما این بار تقریبا ی ده روزی طول کشید البته این زمان واسه حساسیت من بود ولی تمام امیدم این بود این بار آخر هست و دیگه صاحب خونه شدیم و حالا حالاها اسباب کشی نداریم به خاطر فعالیت زیاد کاهش وزن داشتم و کلی لاغر شدم که خیلی راضی ام با تمیزی فروان من حسابی همه چی برق افتاد و واقعا حال و هوای قشنگی حاکم شد ناگفته نمونه روز سوم تیر ماه هم خاله شهلا و شادی اومدن خونه مامانی و منم کیک پختم و شب هم آقایان گرامی آمدن و مهمون پدرجون و مامانی همگی شام رفتیم بیرون و جشن بیست و پنج ماهگی پسری رو گرفتیم و حسابی با دایی حسین و دایی سهیل بازی کردی واقعا خوش گذشت.

البته تو این ماه چند روزی هم کمک به مامانی کردیم چون ی سری تغییرات تو وسیله ها داد و اکثر بعداز ظهر ها واسه خرید کردن بیرون بودیم و مامانی کل فرش و مبل و پرده رو عوض کرد خلاصه کلی تغییرات داشت و واقعا همه چی زیباتر شد.

هوا ی مدته خیلی گرم شده حتی شب ها هم هوا گرمه و بعد از این تعمیرات بیرون و تفریح حسابی لذت داره و خستگی این مدت رو از تنمون بیرون میاره و مراسم تفریحمون با خاندان برقرار شده و حسابی تو این شلوغی و بازی با خاله ها و دایی ها به پسری خوش میگذره.

مهمونی بعد از ظهر هم برقراره و بیشتر روزها یا مهمون هستیم و یا مهمونی داریم

پدر و پسرمحبت

ما سه تا

اینم هدیه دایی جون که واسه گل پسرم خریده که کنترلی هست و پرواز میکنه واقعا زیباست ممنونم بهترین داداش دنیا

واقعا زیباست ممنون دایی جون مهربون.

وقتی میریم تو فروشگاه و پسری واسه خودش ی هواپیما پر از شکو اسمارت میخره.

اواخر این ماه خبرهای خوبی داشتیم روز شنبه 24 تیرماه عمه شهلا و عمو میثم اومدن خونمون با ی جعبه بزرگ شیرینی و کلی خبرای خوب، خبرایی که مملو شادی و نشاط بود و اون خبر چیزی نبود جز خبر نامزدی عمو میثم

خوشحالم که عمو داره سرو سامان میگیره، خوشحالم که خوشحاله، خوشحالم که زنشو ی دنیا دوست داره و تا اسمش میاد تو چشماش برق میزنه و لبخند رو لبهاش میشینه امیدوارم که خوشبخت شه البته عمو خیلی خیلی عجله داره و روز سه شنبه نامزدیه، دیگه شب همه رفتیم خونه عمه تا کارا رو انجام بدیم و برنامه ریزی کنیم و نقسیم وظایف، ناگفته نمونه نسیم هم ی شام خوشمزه و عالی واسمون درست کرده بود طبق پیشنهاد عمو مسئولیت خرید هدیه ها و دیزاین مراسم به من موکول شد چون عمو سلیقه من رو خیلی قبول داره، فقط دو روز وقت داشتم و کلی کار اما اصلا جای نگرانی وجود نداره چون مامان سپید طی ی حرکت همه چی رو برنامه ریزی میکنه روز یکشنبه از سر کار که برگشتیم  رفتیم خرید لباس و سه تاییمون لباسامون رو ست کردیم و روز بعد هم رفتیم خرید وسایل نامزدی و شب که برگشتیم تا حدودی تزیینات رو انجام دادم و روز سه شنبه ادامه کارها و همه چی درست و به موقع انجام شد و رفتیم نامزدی و حسابی خوش گشت.

اینم چند تا عکس از دیزاین مامان سپید که همگی خیلی خوششون آمده بود.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)