وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

نوروز 97 در سفر

1397/1/9 8:10
نویسنده : مامان سپید
113 بازدید
اشتراک گذاری

طبق برنامه قبلی روز 29 اسفند ساعت 6 صبح حرکت کردیم و مقصد شمال بود جاده خلوت بود و خیلی راحت بودیم

واسه نماز دنبال مسجد بودیم که طبق آدرسی که بهمون دادن رفتیم امام زاده هم نماز خواندیم و ی زیارتی هم کردیم که خیلی صفا داشت

و حدودا نیم ساعت قبل از سال تحویل رسیدیم و زمان سال تحویل تو ویلا بودیم و من ی هفت سین مسافرتی چیده بودم و لحظه سال تحویل کلی دعا کردیم و خوشحال بودیم و حسابی به همدیگه عیدی دادیم و گرفتیم.

چون خیلی خسته بودیم شام خوردیم و رفتن به ساحل رو به فردا موکول کردیم و صبح زود بیدار شدیم و رفتیم ساحل، واقعا هوا فراتر از انتظارمون خوب و عالی بود هوای بسیار گرم که اصلا انتظارشو نداشتیم و دریا آرام و زیبا اینقد آرام که شبیه استخر بود حسابی پسری آب بازی و شنا کرد

این عکسو خیلی دوست دارم

بعد از دو ساعت رضایت دادی و آمدی بیرون

پسری در حال نقاشی رو شن

  رفتی سراغ شن بازی البته به زبان خودت خاک بازی، با محمد و خواهرش دوست شدی و اونا همه چی داشتن و بهت دادن نیم ساعتی بازی کردین

تا بچه ها مشغول بازی بودن ما هم حسابی مشغول تفریح بودیم و ی چای ساحلی از همسری حسابی مزه داشت

ولی محمد بنای ناسازگاری گذاشت و وسایلشو دست پسری نداد، مامانی تو ساحل نشست و من و بابا سعید و پسری طی ی عملیات تند و سریع رفتیم و پسری قشنگ کل وسایل شن بازی رو خرید و برگشتیم ساحل نمیدونی چه شوقی تو چشمات بود وقتی برگشتی پیش محمد و میگفتی بیل و سطل امیر بزرگتره زرده نازه و کلی واسش خوشحالی کردی و حسابی بازی کردی

و به سختی رضایت دادی که ساعت 2 آمدیم به صرف ماهی سفید خوشمزه که بابا سعید خریده بود و زحمت درست کردنش با مامانی بود و واقعا عالی بود، اینم تراس ویلامونو پسری در حال ماشین بازی

بعد از ی استراحت کوتاه دوباره بعداز ظهر رفتیم و تو ساحل قدم زدیم و اسب سواری کردیم و تو پارک مجتمع حسابی بازی کردیم

این ژست رو خودت گرفتی و داد میزدی عکس من عکس من

فقط ببین چقد دور شدینه

و ی غروب زیبا تو دریا

وقتی مامان و بابا حسابی تو بازی کردن همکاری دارن و همبازی میشن با امیرعلی

روز دوم فرودین بعد از دو شب و یک روز اقامت در خزر آباد ساری عازم مشهد شدیم طبق برنامه ناهار رو تو جنگل گلستان خوردیم که طبیعت بسیار زیبایی داره

و حدودا ساعت هشت بود که به مشهد رسیدیم و رفتیم هتل، تو لابی بودیم و منتظر کلید که هواشناسی اعلام کرد هوای شمال داره سرد میشه و ی طوفان داره و 12 درجه هوا سرد میشه واقعا خوشحال شدم که تونستیم از هوای عالی شمال استفاده کنیم و به سرما و طوفان بر نخوردیم

ی دوش گرفتیم و بلافاصله رفتیم حرم امام هشتم، اولین شب جمعه سال 97 و مهمتر اولین شب جمعه ماه رجب و شب آرزوها تو حرم امام رضا بودیم تا 2 شب دعا کردیم و نماز خوندیم و پسری با من و مامان دعا کرد و نماز خوند و البته کلی دوست پیدا کرد و حسابی بازی کردی و ساعت دو شب رضایتی برای رفتن نداشتی قابل توصیف نیست چه حس خوبی داشتیم.

تمام مدت عمرم تا حالا مشهد رو به شلوغی ندیده بودم قابل توصیف نیست چه جمعیتی آمده بود و صفای خاصی داشت و البته چون هتل هم خیلی به حرم نزدیک بود بیشتر نمازها رو جماعت خوندیم و حسابی زیارت کردیم نمای حرم از داخل اتاق ما تو هتل

اینم ی عکس از اتاقمون

هدیه ماهگردت از طرف مامانی

و هدیه از طرف من و بابا

 کافی شاپ هتل و خانواده سه نفره ما

جاهای دیدنی هم رفتیم که علاقه زیادی به باغ پرندگان نشون دادی البته هم پدر و هم پسر کلی ذوق کردین

جالبه بدونی بیشتر بچه ها میترسیدن ولی پسری حتی رضایت نمیداد از دور ببینه و اینجوری میره کنار پرنده ها

و خیلی جالب بود رفته بودی کنار قفس عقاب نشسته بودی و ی عقاب آمده بود پایین کنارت فاصله بینتون فقط دیواره قفس بود و عقاب ی جیغ کوچیک میزد و امیرعلی عین خود عقاب صداشو درمیاورد و کلی این صحنه جالب و خنده دار بود که ازت فیلم گرفتم و میشه ی فیلم یادگاری

بدون شرح

آکواریوم ماهی ها هم رفتیم که اونجا هم خیلی قشنگ بود

و هر پاساژی که رفتیم پسری حسابی بازی کرد و واسش ماشین کرایه کردیم و هر وسیله برقی که وجود داشت رو سوار شد.

از ویژگی های این سفر این بود ی روز ناهار مهمان رستوران امام رضا بودیم و ناهار اونجا رفتیم حس خیلی خوبی بود و قابل توصیف نیست

آخرین شب اقامتون تو مشهد

اینم موزه حرم

بعد از چهار روز اقامت در مشهد روز 6 فروردین بعد از صرف صبحانه به سمت قم حرکت کردیم جالبه بدونی تو کل این مسافرت جلو نشستی و تند تند میگفتی سپید جلو امیر جلو حتی وقتی میخوابیدی و با وجود اینکه خوابت عمیق بود تا میرفتی عقب بیدار میشدی و سریع میامدی جلو، دیگه حسابی خسته بودم که حدود نیم ساعت با هم رفتیم عقب و با مامانی جا به جا شدیم و کلا تو این سفر در آغوش من بودی و حسابی از بودن در آغوش هم لذت بردیم فرزندم، وقتی که من رانندگی میکردم بابا میرفت عقب استراحت میکرد و تو جلو با مامانی در کنار من بودی که رانندگی من رو خیلی قبول داری و میگفتی سپید خوب بابایی بد و تا بابا سرعت میرفت یا تحت هر شرایطی ناراحت میشدی بابا رو جریمه میکردی و میگفتی امیر آقای پلیس بزرگه و اخم میکردی به باباعصبانی هر چیزی که مامانی میداد بخوری یا اینکه بابت هر چیزی که خوشحال میشدی حسابی تشکر میکردی مثلا مامانی مرسی مرسی مرسی که وقتی میگی مرسی خوردنی میشی قند و عسل

شب رسیدیم قم و رفتیم هتل این بار حسابی خسته بودیم و تا رسیدیم خوابیدیم و صبح رفتیم حرم حضرت معصومه البته در حد چند ساعت، به زیارت علاقه زیادی داری و چون قم خلوت تر از مشهد بود خودت تونستی بیای و زیارت کنی که زیارت کردنت قابل توصیف نیست و کلی همه مردم ازت عکس و فیلم گرفتن

عاشق این بودی که من و بابا دستاتو بگیریم و راحت سرسره بازی کنی و اگه دستاتو نمیگرفتیم قهر میکردی اینجوریچشمک

پسری با نقشه قم

و بعدش حدودا دو ساعتی هم جمکران بودیم

بعد از نماز ظهر به سمت شهر و دیار خودمون کرمانشاه حرکت کردیم دوست داشتم زمان بیشتری قم باشیم ولی چون من 8 و 9 فروردین بازرس دارم حرکت کردیم و حدود ساعت ده شب رسیدیم واقعا همه چی عالی بود و حسابی به هممون خوش گذشت و حسابی انرژی و روحیه گرفتیم و این سفر و زیارت برای هممون به خصوص من واجب بود چون خیلی وقت بود حال و هوای زیارت داشتم خدا رو بابت همه چی شاکرم و امیدوارم همه مسافرا به سلامت به مقصد برسن و از سفرشون لذت ببرن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)