وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

فروردین 97

1397/1/31 13:31
نویسنده : مامان سپید
118 بازدید
اشتراک گذاری

تا سی و پنج ماهگی

بعد از سفر من دو روز بازرس داشتم که از ساعت شش صبح آمدم سرکار تا حدود هشت شب که واقعا سخت بود ولی وقتی نامه تقدیر و تشکر با ی هدیه بهم دادن بابت زحمت های یکساله واقعا خستگی از بدنم بیرون آمد بگذریم پسرم بعد از این دو روز کاری من تو شرکت دید و بازدید ها شروع شد و سریع همه جا رفتیم و همه خونمون اومدن البته چون زمان کم بود چند تا از مهمانی ها به بعد از عید موکول شد و بعضی جاها نرفتیم چون واقعا دیگه وقت نشد ولی از بهترین مهمونی ها زمانی بود که عمو میثم و زن عمو مریم آمدن و عیدی که از پاساژ الماس شرق مشهد تهیه کرده بودیم بهشون دادیم و حسابی خوشحال شدن و اون خوشحالی و لبخند رضایت تا ابد در ذهن من خواهد ماند و خوشحالم که تونستیم خوشحالشون کنیم

اگه شب مهمان نداشته باشیم میریم و دور میزنیم و چون پسری خیلی خیلی بستنی دوست داره بستنی میخوریم

ولادت حضرت علی و روز مرد

بابت هدیه روز مرد واسه بابایی کلی فکر کردم و ی حلقه ست حلقه خودم واسه بابا سفارش دادم چون تو اسباب کشی حلقه بابا رو برده بودن و حسابی ناراحتمون کردن دقیقا روز مرد حلقه آماده شد و سه تایی رفتیم و آوردیمش که بابا حسابی خوشحال شده بود و البته از طرف پسری ی پیرهن خیلی قشنگ واسه بابا سعید عزیز

ناهار هم مهمون من بودیم در رستورانی که تازه افتتاح شده

این نشان آقای عابدزاده رو دوست دارم چون مخفف امیرعلی هم میشه خوندش.

ژست خودتو ببینآرام

و اما سیزدهمین روز از فروردین 97

ی جای خیلی قشنگ رفتیم و این سایه بان اختراع آقایان محترم بود که خدایی جالب و خوب بود

اینم عروس جدید خانواده: هانی عزیز

بعد از صرف ناهار تغییر مکان دادیم و آمدیم بیستون و تولد شادی جون رو برپا کردیم پسری کلا خواب بودی و هرکاری کردیم بیدار نشدی ولی واست کیک برداشته بودم و وقتی بیدار شدی کیک خوردی و کلی دست زدی و رقصیدی و حسابی حال و هوای تولد با آمدنت عوض شد، شادی عزیز تولدت هزاران بار مبارک.

چون هوا خیلی خوب شده حداقل هفته ای سه بار پارک میریم یا با من و باباسعید یا پدرجون یا مامانی

البته وقتی با مامانی میری دوچرخه هم میبری و حسابی بهت خوش میگذره.

از اتفاقات خوب دیگه بیرون رفتن با عمه ها هست ی روز رفتیم دنبال هردوشون با بچه ها همگی رفتیم طاق بستان و حسابی بازی کردین بعد رفتیم و شیرینی ماشینمون رو بهشون دادیم و ی کباب حسابی خوردیم و شب همگی رفتیم خونه عمه لیلا خوابیدیم که دقیق تا 2 شب با نسیم و دیانا بازی کردین و خندیدین. با وجود علاقه زیادی که به نسیم داری ولی رابطت با دیانا بهتره شاید به خاطر اینه که از نظر سنی اختلافتون کمتره

قربونت برم ببین چطور میخندی

ی شب خوب و ی شام عالی

از ابتکاراتت تو بازیخنده

حالا چطور نگهشون داشتی من نمیدونم.

ی شب که با عمه حرف زدی حسابی دلتنگت شد و گفت عکستو براش بفرسیم که شما همکاری نکردی و میگی عکس امیر نه نه نه

این هدیه هم سعید عزیز واسه من گرفته چون خیلی دوستش دارم عکسشو اینجا میزارم

ی سرما خوردگی کوچولو داشتیم که سه تاییمون درگیر شدیم اول بابا مریض شد بعد من و پسری، البته سریع دکتر رفتیم و خوشبختانه چون تعطیلی عید مبعث روز شنبه بود دیگه از پنج شنبه استراحت کردیم و حسابی ازت مراقبت کردم و ناگفته نمونه ی سوپ خوشمزه و مقوی هم مامانی برامون درست کرد و خداروشکر اذیت نشدیم و خیلی زود خوب شدیم روز جمعه هم با عمه ها رفتیم شهر بازی لی لی لند که تازه افتتاح شده و حسابی هممون بازی کردیم واقعا جذاب بود و شب هم مهمون عمه عزیز بودیم و خلاصه تا آخر شب اونجا تشریف داشتیم 

جالبترین قسمت اینجا بود وقتی که بچه ها با عمو داشتن بازی میکردن شما از اون پایین رفتی و سریع توپ ها رو میگرفتی و میزدی و چند امتیاز هم گرفتی نسیم میگفت احساس کردم ی چیزی کنارمه وقتی نگاه کردم دیدم امیر با سرعت بالاتر از هممون داره بازی میکنه باهوش خودمی گل پسر.

روز شنبه هم تعطیل بود که تمیزی حسابی کردم و به خونه رسیدگی کردم و اتفاق بسیار خوبی که افتاد تخت جدیدی که واست سفارش داده بودم حاضر شد و برامون نصبش کردن ی تخت کوچولو کنار تخت خودمون، واقعا عالیه و دقیقا همونیه که دلم خواست، خیلی خوشحالم چون دیگه مراسم رختخواب انداختن نداریم و راحت شدم و خونمون دیگه همیشه تمیزه، شب که خوابیدیم چون جات عوض شده بود چند بار بیدار شدی و آمدی در آغوش من و دوباره خوابیدی دوست ندارم زیاد بهم وابسته باشی ولی نمیدونی چه لذتی داره وقتی دستاتو تو دستم میزاری و تو چشمام نگاه میکنی و میگی مامان سپید دوست من مامان سپید مرسی برای پیتزا و ... بابت تمام کارهایی که تو روز واست انجام دادم و خوشحال شدی ازم تشکر میکنی، آرام حرف میزنی که بابا سعید بیدار نشه لذت این لحظه ها غیر قابل توصیفه، عاشقانه دوستت دارم پسرم.

ی تفریح و پارک سه نفره  و بعدش ی شام سه نفره و خودمونی لذت تفریح رو دو چندان میکنه

آخرین هفته فروردین هم روز پنج شنبه مهمان داشتیم که خاله ایناس و آقا کاوه بود که فوق العاده به هممون خوش گذشت و همه چی عالی بود روز جمعه با عمه شهلا رفتیم بیستون که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)