وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

اردیبهشت 97

1397/2/31 13:31
نویسنده : مامان سپید
106 بازدید
اشتراک گذاری

تا سی و شش ماهگی و پایان سه سالگی

در ابتدا جا داره عذارخواهی کنم چون مدتیه که نبودم و شدیدا درگیر بودم و البته مقداری هم تنبلی کردم که دو ماه از نوشتن خاطرات کوتاهی کردم، الان اواخر خرداد هست که میخوام خاطرات این دو ماه رو بنویسم البته سعی میکنم به ترتیب برات پست بزارم و تا جایی که ذهنم یاری میکنه خاطرات قشنگتو ثبت کنم از اردیبهشت ماه بگم:

پسر عزیزم اردیبهشت یکی از زیباترین ماه های سال هست که واقعا علاقه خاصی به این ماه دارم تا اسم اردیبهشت رو میشنوم یاد خاطرات و اتفاق های زیبای زندگیم میفتم ماه وصال من و بابا ماهی که جشن عقد و عروسیمون در اون شکل گرفت و هزار خاطره قشنگ از لحظه به لحظه این ماه دارم. تو این ماه کلی مراسم تفریح داشتیم که واقعا قدرت بیانشو ندارم کلی مهمان داشتیم که از بهترین هاش میتونم به دو مهمان عزیزی که اومدن (عمه و نه نه) اشاره کنم که خیلی وقت بود منتظر حضورشان بودیم و این بار دو شب کامل آمدن خونه ما که شاه پسر کلی پذیرایی و البته کلی بازی کردی اصلا توقع نداشتم عمه و نه نه اینقد بهت علاقه داشته باشن و اینقد قشنگ باهات بازی کنن البته تجربه این عزیزان رو نباید نادیده گرفت و باید ازشون یاد بگیریم و یاد بگیریم و ... ساعت ها کنارشون میشینم و از صحبت هاشون لذت میبرم و واقعا جای خالی مادر بابا رو حس میکنم که ای کاش بود و در کنارش بودم و بهش خدمت میکردم بگذریم بریم سراغ تفریح ها: سه هفته متوالی بیرون رفتیم اولین هفته مهمان عمه شهلا رفتیم باغ دومین هفته مهمان ما بودیم و رفتیم باغ های اطراف سرپل و هفته سوم مهمان عمو داداش بودیم اول رفتیم شاه زاده محمد ی زیارت حسابی و بعدش رودخانه سیمره و تفریح، هفته آخر به مناسبت پنجمین سالگرد ازدواج من و بابا مهمان پدر جون همگی رفتیم ی رستوران خیلی شیک و حسابی بهمون خوش گذشت البته عکس زیادی ندارم چون اینقد غرق در شادی ها و خندیدن هات میشم که واقعا یادم میره عکس بگیرم البته ناگفته نمونه شیطنت هات زیاد شده و حسابی باید مراقبت باشم و به بیان دیگه پشت سرت باشم که خدای نکرده اتفاق بدی نیفته و واقعا عکس گرفتن رو در بیشتر موارد فراموش میکنم، ی عروسی هم دعوت داشتیم و همکار بابایی بود که تصویربردارش دایی بود و کلی بهمون خوش گذشت جالبه بدونی تزیین سفره عقد عروس داماد با شمع بود و تا بلند شدن برقصن کل شمع ها رو پسری فوت کرد البته جای نگرانی نبود چون صاحب تالار دوست دایی بود و دوباره همرو روشن کردچشمک اواخر ماه هم که درگیر کارای تولدت بودیم که حسابی تو پست بعدی واست توضیح میدم و مفصل در موردش صحبت میکنم خلاصه ای از عکس های ماه اردیبهشت:

در حال جستو برای خرید گل و تزیین تراس خونمون

تو عکس پایینی خودت صدام زدی که ازت عکس بگیرممحبت

ی تفریح سه نفره خوب با ی شام خوشمزه

در حال مرتب شدن و خوشگل شدن واسه تولدتمحبت

از جایزه هایی که مامانی واست هدیه گرفته

اینو میذارم چون بابا حسابی غافلگیرم کرد و وقتی خسته از سرکار برگشتم شما و بابا واسم کباب درست کرده بودین واقعا سوپرایز شدم مرسی بابا سعید مرسی امیرعلی


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

ورود به نی نی وبلاگ

ارسال نظر در این پست تنها برای نی نی وبلاگیها مجاز می باشد، بدین منظور لطفا ابتدا وارد منوی کاربری خود در نی نی وبلاگ شوید.