وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

تولد سه سالگی

1397/3/7 11:25
نویسنده : مامان سپید
97 بازدید
اشتراک گذاری

تولد ثمره عشمون شده، سه سالگیت مبارک پسرم

 عموما من و بابا کاراها رو دقیقه 90 انجام میدیم و جالبه برام همیشه خیلی قشنگ و به موقع کارامون هم انجام میشه، به مناسبت تولدت ی مهمانی گرفتیم و جالبه بدونی روز تولدت امسال مصادف شد با شب جمعه که مهمونی رو لذت بخش تر کرد، و افراد درجه یک رو دعوت کردیم من مسئول درست کردن دسر و ژله بودم و غذا ها رو از رستوران سفارش دادیم چون چندین مدل غذا سرو کردیم و بابا اصرار داشت به من فشار میاد و نباید این همه زحمت بکشم (ممنونم همسری که به فکر منی) در کنار کاراها دیزاین تولدت هم با بابایی انجام دادیم، کلی در مورد تم تولدت فکر کردم و برنامه های زیادی داشتم که شما همه رو به هم زدی و روزی که واسه خرید وسیله ها رفتیم خودت انتخاب میکردی و من اصلا انتظارشو نداشتم با مشورت با بابا به سلیقت احترام گذاشتیم و دقیقا وسایلی که انتخاب کردی رو تهیه کردیم و روز تولدت خونه رو تزیین کردیم و دایی حسین ی باند خوشگل و خیلی بزرگ واسمون فرستاد که پخش آهنگ با کیفیت خوبی باشه و دقیقا از ساعت 7 صبح بیدار شدی و ذوق کردی و خندیدی و رقصیدی و ...

هر کاری کردیم بخوابی فایده نداشت دیگه به پیشنهاد مامانی چند ساعت قبل از تولدت بیرون رفتیم چون تو ماشین خیلی سریع میخوابی ولی دقیقا دو دور کل بزرگراه رو رفتیم تا موفق شدیم بخوابی باور کن ی کم مونده بود خودمون خوابمون ببرهخنده دیگه حسابی خوابت که عمیق شد با احتیاط کامل آمدیم خونه و موفق شدیم حدودا یک ساعت بخوابی وقتی مهمان ها اومدن زیاد سرحال نبودی تا خاله شادی آمد و همه چی عوض شد و پسری کلا همه رو سوپرایز کرد دست همرو میگرفتی و میگفتی تولد امیر هست برقصین و خودت کلا وسط بودی و میرقصیدی و دست میزدی و همه رو غافلگیر کردی و دقیقا تا آخرین لحظه همین حالت بودی ناگفته نمونه همه حسابی از دیزاین ما خوششون اومده بود و از سالاد ها و ژله های منم تعریف کردن (کم کم دارم مغرور میشمآرام)

بعد از شام با ی مراسم خاص بابا سعید کیک تولد رو آورد و دایی پوریا باهاش رقصید و به همه نشونش داد و فوت کردن شمع تولدت قابل بیان نیست و فقط تو فیلمت برای هممون یادگاری میمونه قند عسل

رفتیم سراغ باز کردن هدیه های تولدت که تا ازت غافل شدم شما زیر میز بودی و همرو از تو کارتن درآوردی و کارتن همرو پاره کرده بودیغمگین اصلا اجازه نمیدادی کسی بهشون دست بزنه یا باهاش بازی کنه و داد میزدی مال امیر هست دست نزنین با ماشینم بوق نزنینچشمک و حسابی با دایی وحید درگیر شدی و البته پیروز میدان تو بودی باور کن رایان و آیدا دلشون آب شده بود که دست بزنن ولی اجازه ندادی که ندادی

آخر شب هم که آیدا و رایان هر کدوم ی آهنگ قشنگ برامون خواندن و همه تشویقشون کردیم که پسری هنرنمایی کرد و با پیانو آهنگ گذاشته بود و مختصری از آهنگ آیدا و رایان رو حفظ کرده  بودی و برامون خوندی که همه شما رو هم تشویق کردن جالب بود که با ی بار تکرار شعرها رو حفظ کردی که نشان از استعداد درخشان گل پسر داره.

بعد از تولد همه بادکنک ها رو با دایی ها و الناز و شادی ترکوندین و حسابی خندیدی و علاقه شدیدی به ترکوندن بادکنک داری

واقعا جا داره از همه تشکر کنم که زحمت کشیدن مخصوصا مامان عزیزم که میتونم بگم دقیقا دو برابر من و بابا زحمت کشید و کلی کار کرد حتی بعد از تولد تا وقتی ما بیدار شدیم اثری از تولد وجود نداشت و همه کارها رو تنهایی انجام داده بود و حسابی شرمندش شدم.

اینم عکس های تولد:

هدیه های من و بابا

هدیه دایی حسین

هدیه عمه شهلا

هدیه الناز جون

هدیه شادی جون

اینم بعد از تولد و پسری با صورت پر از کیک در حال بازی با هدیه هات

هدیه عزیزانی که روز تولدت نتونستن بیان ولی بعد از تولد زحمت کشیدن و برات کادو آوردن

هدیه خاله مهری

هدیه خاله گیلدا

هدیه عمه لیلا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)