وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

عکس های خردادماه 95

1395/4/1 8:1
نویسنده : مامان سپید
101 بازدید
اشتراک گذاری

تا سیزده ماهگی

این کلاه دوچرخته که دایی جونمحبت خریده خیلی دوستش داری و همیشه سرت میکنیآرام

همه دوستت دارن و اینقد بوست کردن گونه هات قرمز شدهآرام

میخواستم ی عکس زمینه سفید ازت بگیرم تا طراحیش کنم ولی آقا شیطنتش گل کرده بودمتفکر

بالاخره موفق شدمچشمک

بیرون رفته بودیم همه بچه ها از آقای پلنگ میترسیدن ولی گل پسر اصلا نترسید کلی باهاش بازی کرد تازه میخواست کلاشو در بیارهنه

یکی از بهترین سرگرمی هات بازی کردن با پدر جونمحبت هست اونم وقت میذاره و ساعت ها هر بازی که شما دوست داری باهات انجام میدهآرام ممنون پدر مهربونمبوس

پسری تو فریزرنه

آخر هفته ها معمولا ما تفریح میریم چون هممون مخصوصا شمابوس و باباییمحبت خیلی دوست دارین، روز جمعه با پدر جونمحبت و مامانیمحبت و خاله هامحبت رفتیم سراب نیلوفر

خیلی خوش گذشت

اینقد بازی کردی که حسابی خسته شدی و خوابت برد

مامانی هم یکی از صندلی ها رو به حالت تخت درآورد و زیرت گذاشت و حسابی پتو دور و برت گذاشت چون هوا ی کم سرد بود.

شیطنت از اون چشمای رنگی قشنگت میریزهبوس

وضعیت کابینت های خونه مامانیخندونک

ولی فایده نداره ماشااله خیلی باهوشی میدونی چطور بازش کنیآرام

اگه دستت به چیزی نرسه پاهاتو بلند میکنی اگه بازم نرسه میری ی چیزی پیدا میکنی زیر پاهای کوچولوت میزاری و هر چیزی که دوست داری میکشیقهر دیشب سینی رو از رو اپن کشیدی و دوتا فنجونای مامانی شکستیخجالت کلی ترسیدیم و خدا بهت رحم کرد که تو سرت نخوردنه

ایجا میخواستی روداری کنی بابا بغلت کرد ببین چی کار کردیمتنظر

پسرم در حال بازی با دوچرخهآرام البته چون هنوز کوچولو هست نمیتونه سوار شهچشمک

امیرعلیبوس با آیدامحبت

آیدا و رایان نوه های خانم تفضلی هستن بعدازظهر همه با هم اونجا بودیم و شماها کلی بازی و شیطنت کردین

اینقد شیطونی کردی هنوز نرسیده بودیم خونه تو بقلم خوابیدی خندونک

جمعه بعد رفتیم اطراف جوانرود، اینم ی جای خیلی قشنگ به پیشنهاد دایی وحیدمحبت  واقعا عالی بود

آب خنکی داشت دست و صورتمون رو شستیم واقعا خنک شدیم

پسریبوس هم حسابی آب بازی کردمحبت

اینقد خیس شدی همه لباساتو عوض کردمآرام

شب  دوشنبه مهمون پدرجونمحبت بودیم به صرف پیتزا

پسری حسابی شیطنت کرد و تمام وسیله ها رو زیر میز انداخت ی سیب زمینی هم خودت برداشتی و خوردی ولی داغ بود نمیدونی چه بانمک شدی سریع از دهنت بیرون آوردی بعد میز و همه چی رو کتک میزدی کلی خندیدیم پسر شیطون من

قربون بالا نگاه کردنت، عاشق برق و روشنایی هستی

مهمونی خونه عمه شهلامحبت

تا بغل عمومحبت میری خودتو لوس میکنی و واسش دلبری میکنی

فوق العاده کنجکاو هستی، دوست داری هر چیزی رو خودت لمس کنیمتفکر حتی برقنه

بابا میز تلفن رو جلوی پریز برق گذاشت که دست نزنی،  اما شما ی راهی پیدا کردیخندونک

ایده های زیادی واسه انداختن عکس ازت دارم ولی متاسفانه پسری اصلا همکاری نمیکنه

سریع کلاهتو درآوردی و نذاشتی عکس بگیرم.

عاشق ساندیج خوردنتمبوس

بازیهات موقع غذا خوردنخندونکخندونکخندونک

امیرعلی با دیانا

ی شام سه نفره در رستوران اجاق باشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)