وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

اردیبهشت 1401

هوا واقعا عالیه و همه چی برای تفریح کردن مناسب اولین اردو مدرسه البته با همراهی مامان سپید وقتی داداش کوچولو صبح زود بیدار میشه و داداش امیر رو میاره مدرسه کل مراسم صبحگاهی هم نگاه میکنه (همچنان امیر نفر اول صف) بازم پیش به سوی تفریح اینم سوپرایز بابا برای نهمین سالگرد ازدواجمون اون شب هم همه مهمون ما بودن در یک رستوران بسیار زیبا امیر جان واقعا درسته بری بالا از سری شیطنت های شبانه اینم از سری بازی کردن هاتون اینم ایده امیر، جالب بود ...
31 ارديبهشت 1401

روز معلم

امسال اولین سال برای جشن روز معلم گل پسرم هست چند نفر از مادران داوطلب شدیم اول برای سرکار خانم بهرامی هدیه خریدیم و مدرسه رفتیم کلی تزیین کردیم که هم بچه ها هم خانم بهرامی سوپرایز شدن اینم نقاشی ویژه امیر برای خانم بهرامی ...
12 ارديبهشت 1401

فروردین 1401

   با آن زبان فاخر و ایرانی اصیل فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو           سال نو مبارک بلافاصله خونه مامانی رفتیم و کلی عیدی گرفتیم، البته هفت سین اون از ما قشنگ تر بود اینم هنرنمایی گل پسر از سفره هفت سین پیش به سوی عید دیدنی من عاشق این عکستون هستم بعد از عید مدارس حضوری شده و ما تازه به فکر خرید افتادیم این اولین کیف مدرسه شماست که به انتخاب خودت تهیه شد اون کوچولو هم مال اهورا هست پیش به سوی مدرسه به اول صف وایسادن علاقه خاصی داری رفت و برگشت هم با خودمه البته داداش اهورا هم دنب...
31 فروردين 1401

اسفند 1400

پسر زرنگ من دیگه کامل میتونه اسم خودش رو بنویسه پفک و اسمارتیس داداش رو نابود کردی، بفهمه کلی عصبانی میشه رفتیم خیابون این دو تا روبالشی رو به انتخاب خودتون خریدین و بی نهایت دوستش دارین بالایی مال امیر و پایینی مال اهورا چون خیلی دوستش دارین عکسشو براتون یادگار میذارم ...
29 اسفند 1400

بهمن 1400

از اتفاق های بهمن اینکه من تصمیم گرفتم برای مدتی سرکار نرم واقعا زحمت مامانی خیلی زیاد شده از آموزش مجازی امیر گرفته تا شیطنت بچه ها به همین دلیل چند ماهه که دنبال فعال کردن بیمه بیکاری خودم بودم رو که تا حالا ازش استفاده نکرده بودم و بالاخره از این ماه فعال شد و حقوق چند ماه رو یکجا بهم دادن البته من به خاطر آموزش نیروهای جدید و جمع کردن کارها تا آخر دی ماه شرکت بودم و قراره هر جا هم که بچه ها نتونن من برگردم و کمکشون کنم بالاخره از مادر کارمند به مادر خانه دار تبدیل شدم دیگه تمام مدت کنارتون هستم و امیدوارم مادر بهتری براتون باشم مامانی هم یک سفر کوتاه تهران رفت که بچه ها خیلی دلتنگش شدن و اینجا تو فرودگاه منتظر آمدن مامانی مهبون هستن ...
30 بهمن 1400

تولد دو سالگی اهورا

تا حدودی کرونا کم شده و امسال تونستیم یک تولد مفصل با همه عزیزان برای آقا اهورا بگیرم گل پسرم ماشاالله حسابی برای خودش شعر تولد مبارک میخونه و تو تولد حسابی خودت تنهایی رقصیدی و کلی خوشحال بودی نمیدونم چرا امسال اصلا عکس دسته جمعی ننداختیم و هیچ کی هم پیشنهاد عکس انداختن رو نداد و اینقدر همه غرق در شادی بودیم و محو شیرین بازی های بچه ها که فراموش کردیم البته دایی جون برامون فیلم گرفته که برات به یادگار میمونه. زن عمو روناک علاوه بر هدیه قشنگی که هم برای اهورا هم برای امیر آورده بود با این شیرینی های زیبا هم حسابی سوپرایزمون کرد ناگفته نمونه آرین هم حسابی رقصید و تولد با حضورش گرم و قشنگ شد. ...
12 بهمن 1400

دی 1400

این کلاه بهت بزرگه عزیزم ولی اصرار داری بپوشی داداش خوب یعنی فقط آقا امیر تازه با هم درس هم میخونین اصرار داری لباس امیر رو بپوشی با وجود اینکه بهت بزرگه ...
30 دی 1400

آذر 1400

به موبایل خیلی علاقه پیدا کردی و این اصلا خوب نیست میترسم به چشمات آسیب بزنه تواد دایی سهیل عزیز آقا امیر در اوج خستگی کلا به کشو علاقه داری و به عبارتی در این کشو زندگی میکنی حتی اصرار داری با نی نی خودت دوتایی اینجا بخوابین خوابیدنتو قربون ممنونم از دوست خوبم بهنوش عزیزم که همیشه به یاد بچه ها هست و اینا رو از مهد برای جشن یلدا بچه ها فرستاده، بچه ها خیلی خوشحال شدن ممنونم ازت مهربان ...
30 آذر 1400