وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

خرابکاری

حتی چند لحظه هم نمیشه از اهورا غافل شد نمونه ای دیگه از خرابکاریت نمیدونم چرا اینقدر به خالی کردن کابینت علاقه داری ...
20 آذر 1400

آبان 1400

دمپایی های من در جستجو مورچه واقعا عشق میکنم وقتی در آغوش من خوابت میبره میدونم آقا شدی بزرگ شدی ولی من هنوز دوست دارم در آغوشم باشی پسر باسواد من عافیت باشه جوجه ی مامان ...
30 آبان 1400

مهر 1400

از وقتی امیر مدرسه میره کلی اهورا هم به درس خواندن علاقه پیدا کرده مراسم کشتی گرفتن با بابا کلا به بالا رفتن علاقه داری و این برای اهورا خطرناکه من باید خیلی مراقب باشم قربون اون دستات و ژستت تولد بابا سعید برای خرید فروشگاه رفتیم که در عرض چند ثانیه اهورا گم شد بماند که چی به سر من اومد و هر چی صداش میزدم جواب نمیداد که امیر گفت مامان نترس پیداش کردم رفته بودی کنار کارتن ها قایم شده بودی، فقط خودت ببین کجایی!!!! ...
30 مهر 1400

کلاس اولی

پسر عزیزم امسال دیگه کلاس اولی شده البته به دلیل کرونا همچنان آموزش مجازی و در برنامه شاد هست ولی روز جشن شکوفه ها مدرسه رفتیم و بچه ها با دوستان و خانم معلم عزیزشون سرکار خانم بهرامی آشنا شدن این عکس هم برای مدرسه گرفتیم که داخل پرونده ثبت نام بذاریم و مثل همیشه دایی جون زحمتشو کشیده و من خیلی خیلی دوستش دارم فدای روی ماهت بشم پسر عزیزم ...
1 مهر 1400

نیایش

نیایش دختر همکارمه ولی این دختر خیلی مهربونه و من بی نهایت دوستش دارم صبح که اومدم شرکت این نامه رو روی میز من گذاشته بود واقعا سوپرایزم کردی نیایش خوشگلم منم خیلی خیلی دوستت دارم عزیزم ...
31 شهريور 1400

شهریور 1400

برای امیر کفش خریدیم آقا اهورا هم به انتخاب خودش کفش خرید البته خدایی با سلیقه هستی عزیزم این اولین انتخاب کفشت هست تولد آرین جون رو داشتیم که خونشون رفتیم و کلی آرین سوپرایز شد هر هفته جمعه ها مراسم کوهنوردی رو داره پسر قهرمانم این عکس رو خیلی دوست دارم کوچولو مامان قربون اون اشاره کردنت ...
30 شهريور 1400

مرداد 1400

از سری رانندگی مادر پسری و بازم که خوابیدی عشقم پدرم جای خالی تو درد دارد فدات بشم اصرار داری عینک منو بزنی هجده ماهگیت مبارک گل مادر پیش به سوی آخرین واکسن اینم مامان سپید در شرکت دیگه کامل میتونی در رو بازکنی و منم از ترسم همیشه در رو قفل میکنم نکنه حواسم نباشه بری و از پله بیفتی جالب اینجاست دیگه میخوای کلید بندازی و در رو باز کنی خرابکاری به این میگن داخل سطل آشغال رو بردی به عنوان سطل اسباب بازی استفاده میکنی  ببینم دایی چی تو موبایلش داره یواشکی از زیر مبل رفتی سراغ دایی زیاد نگاه کردی خسته شدی خوابیدی آخه من فدای قایم موشک ...
31 مرداد 1400

تیر 1400

بعد از این مدت دیگه آرایشگاه رفتن واجب بود فکر میکردم به خاطر خاطره بد زدن موهات بازم بترسی و گریه کنی که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد یک تفریح با مامانی و خاله شهلا من واقعا راننده هستم که بچه تو آغوشم با آرامش خوابیده و رانندگی هم میکنم. شب بیدار شدم دیدم تو رختخواب نیستی رفته بودی جایی که نور باشه با آرامش و در اوج سکوت داشتی بازی می کردی بماند به یادگار از شیطنت هات اینم جوجه یاکریمی که به گلدون خونه ما پناه آورده بود جوجه کوچولو که تازه از تخم بیرون آمده  کم کم دارن بزرگ میشن اینم براتون بگم که بابا ...
31 تير 1400

خرداد 1400

به دلیل کمبود جا رو پله نشستی خیلی بانمک بود و البته جای خیلی راحت و مناسبی هم شد وقتی بابا از سرکار میاد و پسرب میپره تو آغوشش آخه فدات شم میخوای جاروبرقی به برق بزنی، کار خطرناک چرا آخه!!!!! شرایط رو مبلی مامانی رو به چه روزی انداختین! اصلا قابل اصلاح نیست دیگه باید دور بندازیم یک خواب عمیق رو تاب دومین تولد امیرعلی در باغ با خانواده بابا هنرنمایی امیرعلی در عکاسی(خیلی به عکاسی علاقه مندی) این دو تا پنکه رو خیلی دوست دارین و هر جا بریم با خودتون میارین البته خدایی تو هوای گرم خیلی خوبه منم استفاده میک...
31 خرداد 1400