وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

اردیبهشت 96

1396/2/20 16:21
نویسنده : مامان سپید
103 بازدید
اشتراک گذاری

در آستانه دو سالگی پسرم (تا بیست و چهارماهگی)

این ماه کلا درگیر تعمیرات بودیم تعمیرات خونه پدرجون و مامانی شروع شده بعد از اونا احتمالا اوایل خرداد تعمیرات خودمون شروع میشه خوبی تعمیراتمون اینه وقتی خونه خالیه تعمیر رو انجام میدیم و اصلا نیازی به جابجایی وسیله هامون نداریم و هیچ وسیله ای کثیف و خراب نمیشه الان سه واحد داریم و سه پارکینگ خوبیش اینه واسه جای پارک مشکلی نداریم البته پدر جون عادت داره تو کوچه پارک میکنه میگه امنه حوصله در باز کردن و بسته کردن ندارم ولی ما و دایی و مامان راحت پارک میکنیم که بعد از جابجایی دوباره دایی جون باید تشریف ببره و بیرون پارک کنهچشمک.

از کابینت کار گرفته تا کناف کار و نقاش و... خیلی کار داریم و واقعا تعمیرات سخته ولی به نظرم ارزششو داره پسرم قشنگ میتونه فاصله بین این سه تا خونه رو خودش بره و بیاد، یک روز که با بابا و مامانی رفتین اون خونه که با بنا صحبت کنن مامان میگفت در کمتر از چند دقیقه غافل از امیرعلی شده و پسری خودش تنهایی اومده بود دنبال من که منم برم اونجا، با دستای کوچولوش در زد و وقتی من در رو باز کردم و پسری رو تنهای تنها دیدم اولش خیلی ترسیدم ولی بعدش خوشحال شدم از 2 نظر یکی واسه علاقت به من که حاضر نبودی بدون من اونجا باشی یکی واسه بزرگ شدنت که میتونی تصمیم بگیری و خودت تنهایی پله ها رو بری و بیای. بیشتر از ده بار در روز لباسات عوض میشه چون خودت رو خاکی میکنی و دوباره کافیه تا اونجا بری و بازم روز از نومتنظر با بنا خیلی راحتی و غریبی نمیکنی تازه باهاشون بازی میکنی و تند تند دستور میدی مثلا دستتو رو به سقف میگیری و میگی ایندا ایندا یعنی اینجا رو درست کنین همشون میخندن و میگن فقط منتظر دستور شما بودیم آقا کوچولو بگو چی کار کنیم و شما همش میخندی، جالبه بدونی کارای ما رو عین خودمون تکرار میکنی به عنوان مثال بابایی داشت با تلفن صحبت میکرد کنار پنجره وایساده بود و ی پاشو رو صندلی گذاشته بود شما هم دقیقا عین بابا اونجا بودی و گوشیتو دستت گرفته بودی و پات رو صندلی گذاشته بودی، اینقد دیدن این منظره واسم لذت بخش بود که حاضر نبودم برم دوربین بیارم و ازت عکس بگیرم چون بعضی خاطره فقط و فقط باید تو ذهن ی پدر مادر بمونه هر شب مراسم رقص داریم و آهنگ میزاریم و سه تایی میرقصیم  ورزشه و روحیمون شاد میشه و  به پسری خوش میگذره و اصلا اجازه فیلم گرفتن از این صحنه رو نداریم چون بدت میاد و دوربین رو از دستمون میگیری و قایم میکنی.

تفریح و گردشمون هم کلا پابرجاست و آخر هر هفته بیرن میریم و گردش

از بهترین جاهایی که تو این ماه رفتیم آبشار پیران بود که پرجمعیت بودیم و با چند ماشین رفتیم و توی همه ماشین ها من و شما سوار شدیم کافی بود جایی وایسیم سریع پیاده میشدی و ماشین رو عوض میکردی و منم دنبال شما بودم، از صبح زود حرکت کردیم و تا بعدازظهر اونجا بودیم و هرچی از زیباییش بگم کم گفتم بعدازظهر هم تا قصرشیرین رفتیم و خلاصه شب ساعت 1 شب رسیدیم خونه، خیلی خوش گذشت ولی من صبح شنبه سرکار تقریبا خواب بودم و بی حوصلهبی حوصله

امیرعلی با دایی پوریامحبت

اینجا خودت داری کباب درست میکنیآرام

دیگه واست بگم گل پسر هر روز مراسم پارک و حداقل هفته ای یکبار سرزمین بادی تو برناممون هست چون خیلی دوست داری، خیلی خوش به حال منه چون تو این تعمیرات هر شب ما خونه مامانی مهمونیم و خبری از آشپزی و آشپزخانه ندارم از سرکار برگردم بیشتر روزها بیرون هستیم از انتخاب رنگ کابینت و انتخاب برق کشی و .... تا برگردیم شب میشه و خونه مامانی و بعد خواب خیلی خوشه.چشمک

اینجا بابا رفته ماموریت، من و پسری دوتایی رفتیم پارک

آخرین هفته اردیبهشت هم خاله شهلا و خاله فرح رفتن کربلا روز جمعه 22 اردیبهشت رفتیم بدرقشون، حسابی شیطونی و بدو بدو کردی با بچه ها دوست شده بودی و حسابی بهت خوش گذشت

وقتی خاله ها هم سوار شدن دایی وحید بالا بردت تا خوب خداحافظی کنی صدای بلند خنده هات توجه همه رو جلب کرده بود و با خنده شما همه میخندیدن، امیدوارم که صحیح و سالم برگردن.

26 اردیبهشت چهارمین سالروز وصال عشقمون هست ی جشن کوچیک گرفتیم و کلی خوشحالی کردیم.

پسری در حال فوت کردن شمع ها

لحظه به لحظه مادربودن واسم شیرینه بعضی وقتا عکسای بچگیت رو نگاه میکنم دلم واسه کوچولو بودنت تنگ میشه چند روز پیش شادی جون داشت از تو گوشیش فیلم های بچگیت رو نشونت میداد واقعا قشنگ بودن اصلا باور نمکنم اینقد زود گذشت بزرگ شدنت، بعضی وقت ها واقعا کم میارم چون حجم کارام و فعالیتم خیلی زیاده ولی با تمام وجود به شما و بابایی خدمت میکنم و به خودم انرژی میدم، فقط در برابر تنها چیزی که واقعا زبونم جیغ های پسریه که بعضی وقتها یکدفعه جیغ میکشه و واقعا ساکت کردنت سخته. میدونم دوره ایه و اینم تموم میشه ولی مطمنم واسه تنها چیزیکه دلم تنگ نمیشه همین جیغ زدناتهخندونک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)