وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

خبرهای بد زندگی

1398/7/10 8:42
نویسنده : مامان سپید
162 بازدید
اشتراک گذاری

در کنار تمام اتفاق های خوب زندگی بعضی وقت ها اتفاق های خیلی بد هم میفته میخوام براتون بنویسم که بدونین زندگی سختی داره پستی و بلندی داره و اینکه فقط بخوای خوبی ها رو بببینی و بنویسی غیر عادلانه هست، دو تا انفاق بد تو خانواده افتاد

موضوع اول سرقت از آتلیه دایی بود که به طور غیر قابل باوری کسی که دوستش و همکارش و عین برادرش بود دایی بهش کار نشان داد و حمایتش کرد بیشتر شبها حتی تو خونه مامانی بود بهش خیانت کرد و از اعتماد دایی سواستفاده کرد و متاسفانه دزدی کرد واقعا شرایط بسیار بد برامون رقم خورد ولی با کنترل خودمون همکاری پلیس دوربین های مدار بسته بانک تونستیم ثابت کنیم که دزدی کار کی بوده و با همکاری شدید دایی حسین موفق شدیم و سایل رو پس بگیرم البته ضرر زیادی به دایی زد و بیشتر از ضرر زحمت فراوانی بود که به دایی داد برادرم بیشتر از ده بار تهران رفت که موفق شد با هزینه زیاد وسایلی که خراب شده بود رو درست کنه، بگذریم این اتفاق با زحمت فراوان و حضور عزیزانی که قوت قلب آدم در بدترین شرایط هستن به خیر گذشت ولی نوشتم ی ی روز اگه فرزندانم خواندن بدونن نمیشه به هیچ دوستی زیاد اعتماد کرد و اتفاق بد زندگی برادرم براشون تجربه باشه و دیگه در خانواده ما تکرار نشه.

ولی خبر دوم:

از بعد از ماه رمضان پدرم کاهش شدید وزن داشت و هر چی بهش اصرار کردیم واسه مراجعه به متخصص موضوع رو زیاد جدی نگرفت و همکاری نکرد خودش به پزشک مراجعه کرده بود که فهیمیدم پدر به پرکاری تیروئید و بیماری دیابت مبتلا شده دیگه سریعا به پزشک متخصص مراجعه کردیم که پرونده بیماریهای دیابت رو تکمیل کنیم و بتونیم داروهای این بیماری رو تهیه کنیم پزشک به خاطر حالت تهوع پدرم براش آندوسکپی نوشت پدرم حالش کاملا خوب بود شب شام سبکی خورد و صبح رفته بود خرید و کلی خرید کرده بود که تو جعبه عقب ماشینش گذاشته بود و رفت بود آندوسکپی ولی تو مطب حالش بد شد و مستقیم دکتر نوشت برای بیمارستان، که اونجا براش آندوسکپی انجام بدن ولی بیمارستان رفتن همون و بستری شدن و کاهش شدیدتر وزن، اول گفتن زخم معده هست ولی دو  روز بعد همون زخم معده شد انسداد روده و سرطان پانکراس و آخرین حرفیکه دکتر زد این بود که پدرتون فقط دو روز دیگه زنده هست و باید عمل شه و با انجام عمل این دو روز تبدیل به چهار روز میشه.

چون من باردار بودم اینا رو به من نگفته بودن و ناراحتی من فقط غذا نخوردن و مریضی پدر بود که رفتم دکتر برای سونو و متاسفانه دکتر سونو برای خودمم اعلام خطر کرد و شرایط بچه مناسب نبود که هنوزم نمیدونم دلیل این موضوع شرایط روحی بد و استرس خودم بود یا سونو اشتباه کرده بود.

شب با حال خراب خونه آمدم که این خبرها رو در مورد پدرم شنیدم، دنیا رو سرم خراب شد تنها راه مقاومتم گریه بود گریه...

طبق خواسته پدرم امیر رو بردیم بیمارستان تا پدر امیر رو ببینه.

صبح در حدی چشمام ورم کرده بود که دیگه باز نمیشد و به سختی با کمک قطره چشمام باز شد صبح زود به جای شرکت رفتم بیمارستان و با رضایت خودمون پدر رو از بیمارستان مرخص کردیم و به بیمارستان بیستون انتقال دادیم و وقتی اونجا آزمایش گرفتن به دلیل پلاکت پایین خون پیش بینی کردن فقط 5 ساعت دیگه پدر میتونه زنده باشه و تنها راهش عمل هست ولی نه عملیکه بیمارستان امام رضا گفته بود، پدرم در جریان حال بدش نبود و فکر میکرد مشکلش فقط انسداد روده هست و اصرار به عمل داشت ما هم اصلا حال و توانی نداشتیم و راهی جز عمل نمونده بود عملی که تنها 40% پیش بینی کردن که پدرم بتونه تحملش کنه، رضایت به عمل دادیم و پدرم خداحافظی کرد و رفت تو اتاق عمل

بعد از رفتنش بغض همه ترکید و همه فقط اشک میریختن بالغ بر پنج بار من فقط بالا آوردم و افت شدید فشار داشتم و واقعا حالم بد بود

بعد از 5 ساعت عمل پدر تمام شد و به ICU انتقال دادن و حدود ی هفته ای اونجا بود و بعد به بخش

به طور معجزه آسا عمل موفقیت آمیز بود ولی بازم امید چندانی به بهبود سرطان پانکراس نبود ولی همینم برای ما ارزشمند بود و امیدمون به خدا بود

دقیق 40 روز پدرم بیمارستان بود الان که دارم مینویسم دکترش گفته به طور معجزه آسایی بیماری متوقف شده و هیچ پیشرفتی نداشته وضع عمومیش خیلی بهتر شده و بعد از کاهش 40 کیلویی خوشبختانه حدود 15 کیلو اضافه وزن داشته.

اما از وضعیت خودم و نی نی بگم:

جواب آزمایش بسیار پر هزینه منم حاضر شد که خوشبختانه صد در صد بچه سالم بود و مشکلی نداشت نمی دونی این شب ها به من چی گذشت به صراحت میگم شاید حدود 2 ساعت فقط میخوابیدم و اونم با استرس و کابوس و بعد از 40 روز سختی و حال بسیار بد نفسی با آرامش کشیدم و حالم بهتر شد.

خدا رو شاکرم که در تک تک این ثانیه ها کنارمون بود و ناامیدمون نکرد

خدایا شکرت.

خوشبختانه امید ما ناامید نشد واقعا از خدا بابت همه نعمت هاش ممنونم مخصوصا نعمت حضور پدر در زندگیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)