وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

بهترین خبر خانوداه ما در اولین ماه تابستان

1398/7/10 8:14
نویسنده : مامان سپید
155 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از سفر شمال متوجه ی سری تغییرات در بدن خودم شدم و ی کم نسبت به بارداری مشکوک شدم ولی اصلا فکرشم نمیکردم باردار باشم کلی با خودم مبارزه کردم تا بالاخره بی بی چک گذاشتم و به طور غیر قابل باوری مشکوک بود نه مشخص بود باردارم یا نیستم رفتم دکتر و به پیشنهاد دکتر به جای آزمایش سونو دادم و تو روز سونو من و امیر و بابا سعید با هم رفتیم و اصلا در مورد اینکه دکتر به بارداری مشکوک بود به هیچ کس چیزی نگفته بودم و وقتی سونو رو انجام دادم دکتر گفت ی نی نی کوچولو و عزیز قراره وارد زندگیمون بشه که حتی قلبش هم تشکیل شده و ضربان قلب منظم داره حال اون لحظه زندگیم غیر قابل توصیف هست وقتی آمدیم بیرون بابا گفت چی بوده و من گفتم ی مهمان داریم و برگه سونو رو بهش نشون دادم اینقد خوشحال شده بود فقط منو محکم بغل کرد و میخندید و خیلی خیلی خوشحال شده بود، شب با خانواده بابا بیرون رفتیم و بابا همه رو به صرف آبمیوه دعوت کرد البته کسی دلیلش رو نمیدونست ولی سعید از شدت خوشحالی کاملا مشکوک بود و ی حدس هایی عمه شهلا زد، ولی فعلا به کسی نگفتیم.

پسرم امیر مدت زمان طولانی بود که ی نی نی میخواست و ما تصمیم گرفتیم اواخر تابستان شرایط رو برای عضو جدید آماده کنیم که یهویی متوجه شدیم عضو جدید تو راهه، ولی به امیر چیزی نگفتیم و سعی کردم کم کم به پسرم بگم و شرایط رو بهش بگم که دیگه زیاد با من شوخی نکنه مراقبم باشه چیز محکم به دل مامان نزنه و ...

خوشبختانه امیر خیلی زود موضوع رو قبول کرد ولی با شرایط خاص:

1- نی نی باید پسر باشه (من داداش میخوام)

2-بغل کسی نمیدم

3-هیچ کی حق نداره نگاش کنه

و کلی شرایط سخت دیگه...

البته زیاد به قولش هم وفا نکرد و دوبار یادش رفت من نی نی دارم و دوبار تحت شرایط بد قرار گرفتیم البته از روی محبت بود و میخواست مثل قبلا بپره تو بغل من  که هر دو بار خوشبختانه به خیر گذشت ولی ی بارش ی ضربه کوچیک خوردم که دکتر رفتم و خوشبختانه چیزی نبود ولی خدایی بعدش خیلی رعایت مامان و نی نی رو میکرد.

چند روز بعد مهمون بابا بودیم و به همین مناسبت ی رستوران خیلی قشنگ رفتیم و ی جشن چهار نفره گرفتیم با حضور عضو جدید در شکم مامان سپید.

امیر قشنگم ببین چطور داری با دوربین خودت از بابا عکس میگیری

پدر و پسر، مردان زندگی من

اینم ی سبد گل خیلی قشنگ و خوشگل از طرف بابا سعید و امیر که با هم زحمتشو کشیده بودن عطر این گلها زندگیمون رو معطر کرد

ممنونم عزیزانم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)