وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

مهر ماه 98

1398/7/30 9:49
نویسنده : مامان سپید
147 بازدید
اشتراک گذاری

به قول دوستم چون پاستوریزه بودی و کلا تو خونه بودی و حالا در محیط اجتماعی قرار گرفته بودی طبق پیش بینی اون خیلی زود مریض شدی و سه روز بعد از ورود به مهد سرما خوردی، یکی از دلیل های ورودت به مهد همین بود که سال آینده که قراره پیش دبستانی بری دیگه از این مشکلات نداشته باشم و آموزشت بر به مشکل نخوره.

البته خیلی زود دکتر رفتیم و سعی کردم نذارم مریضیت طولانی یا سخت شه

و اما تکالیف پسرم

جشن شروع سال تحصیلی در مهد:

اول از زیر قرآن رد شدین

و بعدش ی مراسم بسیار شاد با حضور عمو نارنجی و ی کیک بسیار خوشمزه که خیلی بهت خوش گذشته بود و فیلمشو برات نگهداری خواهم کرد

وقتی هوس پیتزا میکنی و بابا سعید جان هممون رو غافلگیر کرد و کلی پیتزا عالی و خوشمزه برامون درست کرد.

بازدید از آتش نشانی

از مراسم های دیگه مهد بازدید از آتش نشانی بود که خیلی برات مهیج بود و کلی آموزش دیده بودی

خودت میگی اگه جایی آتش بگیره یا تو آسانسور گیر کنیم باید چی کار کنیم؟ به آتش نشانی زنگ بزنیم

آتش نشانی چنده؟ 125

قربونت برم ببین چطور دست گردن محمد انداختی و میخندی😀 فدات شم پسر خوشگل و خوش قد و بالای خودم

اینم همون بلوز چراغ دار هست که قول داده بودم عکسشو برات بذارم (کلی از مادر بچه ها بهم زنگ زدن و آدرس گرفتن و بیشتر بچه ها بهانه گرفت بودن که از لباس شما میخوان)

همه چیز خوب بود ولی سرماخوردگیت کملا خوب نشده بود و یکم آبریزش بینی داشتی که البته طبق گفته خودت هر وقت گرمت میشه و عرق میکردی با محمد میرین جلو پنکه یا کولر که خنک شین، که همین عامل تجدید بیماریت شد و روز 11 مهر که خوابیدی نیمه های شب بیقراری زیادی کردی و دچار تب شدید و تهوع شدی و من دیگه از شدت نگرانی تا خود صبح نخوابیدم و چون روز جمعه متخصص دیگه نبود به کلینیک محمد کرمانشاهی مراجعه کردیم و تازه متوجه شدیم که دچار سرماخوردگی بسیار شدید و البته عفونت گوش و گلو شدی و ی آمپول هم زدی که من شخصا خیلی ناراحت شدم چون با آمپول مخالفم و طبق تحقیقی که تو اینترنت کردم به نظر خودم آمپول خطرناکی بود و اصلا مناسب برای سن شما نبود و بابت این موضوع خیلی دلنگران شدم نمیدونم چرا به جز دکتر خودت به هیچ پزشکی برای اطفال اعتماد ندارم،خلاصه بابت آمپول خیلی ناراحت شدی و البته گریه کردی و با باباسعید قهر کردی چون معتقد بودی گولت زده و برات آمپول زده البته وقتی بزرگ شی خودم کاملشو برات تعریف میکنم، طبق پیشنهاد مامانی قراره سه روز مهد نری تا کاملا خوب شی.

متاسفانه بهبود نداشتی هر روز هم حالت بد و بدتر میشد دو روز بعد یعنی روز یکشنبه بابا سعید ماموریت بود که حال شما دیگه خیلی بد شد من مرخصی گرفتم و اول رفتم برات وقت گرفتم بعد آمدم دنبالت و دباره رفتیم دکتر متخصص، و دقیقا دو نایلون دارو بهمون داد و تاکید کرد اگه داروهاتو نخوری حتما باید بری بیمارستان، ترس و دلهره حال خرابت ی طرف ماجرا بود دارو نخوردن و لج کردنت ی طرف ماجرا متاسفانه حال خودمم زیاد خوب نیست و فکر کنم من و بابا سعید هم سرما خوردیم. با هزار و ی بدبختی سه نفری بهت دارو میدیم.

حدسم در مورد مریضی من و بابا درست بود بابا سعید که بدجور مریض شد و دقیقا سه تا آمپول زد منم مریض شدم ولی خوشبختانه با دارو بهتر شدم دقیقا یک هفته مهد نرفتی و ی دوره 15 روزه مریض بودی الن که دارم مینویسم خوشبختانه بهتر شدی، از اتفق های قشنگ مهر ماه 16 مهر روز جهانی کودک هست که تو مهد جشن داشتن و با اصرار مربی مهد تو مراسم شرکت کردی البته در حد ی ک ساعت، مامانی و پدرجون زحمت کشیدن بردنت و صبر کردن تا مراسم تمام شه و با هم برگردین که خیلی هم بهت خوش گذشته بود.

و بعدازظهر من و بابا آمدیم البته با هدیه روز کودک

تا زنگ زدیم از خواب بیدار شدی و میگفتی جایزه آوردین؟ و با دیدن هدیه هات کلی خوشحال و سرگرم شدی

و اما روز 17 مهر ماه و تولد باباسعید

البته پسری قهر کرد و اصرار داشت تولد خودشه نه بابا سعید😂

اینم ی پسر شیطون که تازه از حمام آمده و در گرفتن عکس همکاری نمیکنه

پسر خرابکار من (خودت ببین با نوار تفلون و چسب برق چی کار کردی🙄)

اینم کلی سوغتی قشنگ واسه من و پسرم که خاله شهلا و شادی زحمت کشیدن و از ترکیه برامون آوردن.

وقتی پدر و پسر روز پنج شنبه با هم خانه باشن و من از سرکار که میام توقع دیدن هر صحنه ای رو دارم اینم نمونه اش(مغازه امیر)

و البته موضوع دلخراش دیدن این بود که خوابت برده بود و بابا سعید یکی از رومبلی ها رو درآورده و زده روت و دیگه زحمت آوردن پتو رو به خودش نداده (پدر است دیگر)

بریم سراغ مهد

روز جهانی غذای سالم در مهد (همه مامان ها غذا درست کردیم و بچه ها لذتشو بردن)

تفریح و گردش با بچه های مهد در پارک کوهستان

در حال آزمایش و یاد گیری علم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)