تصادف قبل از زایمان
روز دهم بهمن آخرین روز کاری مامان سپید بود و با محیط کاری تا چند ماه دیگه خداحافظی کردم
روز یازدهم برای پذیرش بیمارستان رفتیم و همه کارا رو انجام دادیم ولی تا ظهر طول کشید بعد به پیشنهاد من سر مزار پدرم و مادرشوهر و پدرشوهرم رفتیم دوست داشتم زنده بودن و فردا باهام بیمارستان میامدن اما میدونم روحشون میاد و مراقب ما هستن بعد از ی دنیا دلتنگی در راه رفتن به خونه بودیم که متاسفانه تصادف کردیم
تصادفی بسیار خطرناک، که البته خدا بهمون رحم کرد و راننده موتور کشته نشد
دیگه با توجه به شرایط من و خطری که برای پاره شدن کیسه آب بهم کرده بودن با اون تصادف و تکان بسیار بدی که خوردم میتونم بگم تقریبا تو کما بودم ولی بازم خدا رو شکر که اتاق بدتری نیفتاد و همه چی به خیر گذشت، فقط منتظر رسیدن روز دوازدهم بود اما صدای خورد شدن ماشین و صحنه تصادف لحظه ای برای آرام بودن فراهم نمیکرد.
در شرایطی که میخواستم تسکین دردی برای سعید باشم واقعا حال خودم نابود بود و نمیتونستم.