وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

اولین سفر و اولین زیارت

1394/8/17 8:57
نویسنده : مامان سپید
129 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی نی نی بودی و تو شکم مامان بودی نذر کردم که صحیح و سالم دنیا بیای و بریم مشهد زیارت امام رضا.

خدا حاجتمو داد و مهیا شدی تا بریم مشهد، ی سفر دسته جمعی که حسابی به شما خوش گذشت و دورت شلوغ بود. با خاله شهلا و خاله فرح و الناز جون و مامان و دایی رفتیم مشهد.

تو هواپیما بغل دایی جون و الناز جون بودی و شیر خوردی و خوابیدی و اصلا اذیت نکردی وقتی رسیدیم مشهد هوا بارانی بود و اون روز ما تو هتل بودیم ولی همه رفتن زیارت و ما به خاطر شما نرفتیم چون هوا سرد بود و ممکن بود پسر گلم مریض شه. ولی روزهای بعد حسابی رفتیم و زیارت کردیم و دعا خوندیم.

این کلاه رو دایی سرت گذاشته خیلی بانمک شدیخندونک

موقع برگشت وقتی فرودگاه رفتیم ساعت پرواز هواپیما عوض شده بود و به ما اطلاع نداده بودن از پرواز جا مونده بودیم و حسابی نگران شدیم و دیگه هتل هم رزرو نکرده بودیم و جایی نداشتیم، خاله ها اون شب با قطار همه رفتن قم و ما با مامان و دایی سهیل مونده بودیم تو فرودگاه و هیچ کاری از دستمون برنمیامد و اصلا ی جواب قانع کننده بهمون ندادن مامان خیلی خیلی نگران بود حتی ی بار هم گریه کرد که با این بچه کوچیک چی کار کنیم و چطور برگردیم شما رو مامان بزرگ خیلی حساس هستی با گریه اون گریه میکردی و اشکاشو پاک میکردی منم داشتم از نگرانی میمردم. اون شب برگشتیم هتل و خوشبختانه هتل جا داشت صبح دایی رفت فرودگاه و واسه پرواز بعد که یکشنبه بود بلیط گرفت و خوشبختانه پرواز جا داد و ی روز دیگه مشهد بودیم و زیارت رفتیم و موقع برگشت پرواز ی کم تاخیر داشت و شما حوصلت سر رفته بود و بیقراری کردی ولی تو این پرواز بهت صندلی داده بودن و رو صندلی خودت نشستی و کمربندتو بسته بودی.

زیارت همگی قبول باشه.

پسندها (1)

نظرات (0)