وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

عکس های مردادماه 95

1395/5/29 17:9
نویسنده : مامان سپید
95 بازدید
اشتراک گذاری

تا پانزده ماهگی

از اتفاقات قشنگ این ماه تفریح و بیرون رفتن فراوانه، چون پسرم دَدَ خیلی دوست داره

روز جمعه و شنبه تعطیل بود و ما حسابی از تعطیلات استفاده کردیم، روز جمعه با خاله ها رفتیم پارک کوهستان، آقایی بود که بادبادک میفروخت پسرم محو بادبادک ها شده بود و با انگشتش اشاره میکرد یعنی بادبادک میخوامخندونک تا دایی سهیل و دایی حسین در حال انتخاب بودن سریع بابایی ی دونه واست خرید که قشنگ با چوب بادبادک هممون رو خوب کتک زدی و میگفتی اَت.......متاسفانه به کتک زدن علاق خاصی داری متفکر کمتر از 5 دقیقه هم بادبادک رو ترکوندی و خندیدیمتفکر تا 2 شب بیرون بودیم و پسری خوش گذروند و اصلا نخوابید

روز شنبه هم تعطیل بود از صبح با عمه ها و خان عمو بودیم رفتیم غار قوری قلعه و بعد جوانرود و حسابی تفریح کردیم ظهر که رسیدیم اول ناهار خوردیم و بچه ها ی خورده بازی کردن بعد رفتیم داخل غار، وقتی وارد غار شدیم ی کوچولو ترسیدی چون خیلی خنک و تاریک بود و من و بابا دستاتو گرفتیم که راه بری خوشبختانه خیلی زود به محیط غار عادت کردی و اصلا گریه نکردی و بغل من و بابا و عمو و مهسا جان بودی کلی عکسای قشنگ گرفتیم

بعد رفتیم جوانرود و خریدخندونک منم عاشق خریدچشمک کلی خرید و تفریح کردیم، خاطه جالبی که پیش اومد عمه لیلا و نسیم و دیانا رو گم کردیم بابا داشت به گوشی عمه زنگ میزد که دقیقا همون لحظه پیداشون کردیم و عمه داشت چشمامو میمالید عمو میثم شیطون دستشو گرفته بود چرا گریه میکنی من پیدات کردم اشک نریز آبجی، به پلیس زنگ میزدی .... دیگه ما همگی قش کرده بودیم از خندهخندهخندهخنده و بالاخره ساعت 9 شب تشریف آوردیم خونه واقعا تفریح خیلی خوبی بود و به هممون کلی خوش گذشت کلی هم خوردیم و قشنگ ی چند کیلیویی وزن هممون اضافه شدخنده

هفته بعد 14 مرداد که شب جمعه بود شام مهمون مامانی بودیم و رفتیم طاق بستان حسابی خوش گذشت و تا ساعت یک شب بیرون بودیم. موقع شام خوردن تخت کنارمون ی پسر بچه بود که چند ماهی از شما بزرگتر بود خیلی زود با هم دوست شدین و کلی باهم بازی کردین

روز جمعه هم برنامه داشتیم با عمه ها و خان عمو بریم همدان غار علیصدر که عمو نتونست بیاد و برنامه کنسل شد ولی شب واسه شام همگی رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت مخصوصا به آقا پسر، کلی واسه عمه ها و عمو دلبری کرد و هنرنمایی کرد از نماز خوندن گرفته تا راه رفتن و .... خلاصه خیلی خوش گذشت. موقع برگشت هم رفته بود بغل آقا مرتضی و اصلا به کسی نگاه نمیکرد که با عمو مرتضی بره که به زور تشریف آوردی تو ماشین خودمون.

هر روز مراسم پارک رو داریم یا با من و بابا سعید یا پدر جون چون من معتقدم بچه باید بچگی کنه و الان هوا عالیه حتی اگه خودم کار داشته باشم تا من شام رو آماده کنم و به کارای خونه برسم با بابا سعید میری پارک و شما هم حسابی بازی میکنی و خوش میگذرونی.

از کارای جدیدت گریه الکیهخندونک چون اصلا اهل گریه و بداخلاقی نیستی خیلی این کارت واسه همه جذابیت داره وقتی میخوای چیزی به دست بیاری و بهت نمیدیم اول حسابی تلاش میکنی مرحله دوم کتکمون میزنی و در آخر الکی چشماتو میبندی که داری گریه میکنی و از خودت صدای گریه در میاری البته کلا چند ثانیه بیشتر نیست و هیچ اشکی وجود نداره از گریه الکیتون واست فیلم گرفتم که هر وقت بزرگ شدی خودت ببینی و حسابی به این شیطنت هات بخندی عشق کوچولوی من.

شب که خوابیده بودی فقط نگات میکردم اصلا باور نمیکنم نی نی کوچولو من داره آقا میشه فدات شم سالار،  دیشب واسه شام رفتیم بیرون به صرف پیتزا، رفتیم سالن آریانا که تازه افتتاح شده بود و موسیقی زنده داشت محیط خیلی قشنگ و آرامی بود، ناگفته نمونه شما کلی با موزیک رقصیدی و دست زدی و جایزه هم گرفتی، ی قسمت واسه بچه ها درست کرده بودن و وسایل بازی داخلش بود من شما رو بردم تا شام آماده شه ی کم بازی کنی نسبت به تمام بچه ها درشت تر بودی با وجود اینکه اختلاف سن چندانی باهاشون نداشتی ماشاالله خیلی خوش قد و بالا شدی گل من از همه زیباتر و سالارتر بود عاشقتم به خدا. خلاصه کلی به سه تاییمون خوش گذشت.

دوست عزیزم  مشهد و شمال رفته بود و کلی واسه سه تاییمون سوغاتی آورده بود واقعا انتظار نداشتم و حسابی سوپرایز شدم.ناگفته نمونه با تزیین خیلی قشنگ

 ممنونم امیدوارم بتونم واست جبران کنم.

دغدغه قشنگی که این روزها داریم تولد عمو میثم هست که قرار خونه ما برگزار بشه البته پیشنهاد از من بود فکرای قشنگی تو ذهنمه که دارم اونا رو عملی میکنم تولد خان عمو با تم امیرعلیچشمک عکس عمو رو درست کردم بعد کل عکسایی که از تولدت تا حالا با عمو ازتون انداختم دور عکس خان عمو گذاشتم خیلی قشنگ شده فقط باید چاپش کنم تزیینات به شکل قلب، ژله با عکس عمو و خلاصه کلی فکر در سر دارم که امیدوارم بتونم همرو عملی کنم روز سه شنبه 26 طبق معمول با سعید پارک رفتی که عمو شما رو تو پارک دیده بود و کلی بازی کرده بودین و ازت عکس و فیلم گرفته بود قرار شد شب بیاین خونه که به اصرار عمو رفتیم بیرون و مهمان عمو بودیم. کلا پسری بغل عمو رانندگی کرد عاشق سرعت هستی تا عمو تند رانندگی میکرد از خوشحالی قش قش میخندیدی و بهش میگفتی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمو

این شمشیر هم همون روز خریدی.

روز پنج شنبه 28 مرداد ماه رفتیم سراب نیلوفر، خیلی خیلی خوش گذشت و ی تولد کوچولو واسه عمو برگزار شد کلی خندیدیم و کلی عمو جون شیطونی کرد به خاطر تولدش. عالی بود و ساعت یک و نیم شب برگشتیم. کلی امیرعلی واسه عمو جون دست زد و شادی کرد.

 بعد از تولد حتما ی مطلب خاص به افتخار عمو خواهم گذاشت با عکسای تولد عمو جون.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)