وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

عکس های آبان ماه 95

1395/8/30 14:44
نویسنده : مامان سپید
145 بازدید
اشتراک گذاری

تا هجده ماهگی

از اتفاقات قشنگ اولین روزهای هجده ماهگیت اینه که من از دِبید به ماما و سعید از دَعید به بابا تغییر کرده کلمات رو تقریبا میتونی بگه البته اگه دلت بخوادمتفکر از همه جالبتر به قندان میگی گَندانخنده قربونت برم من

فکر کن با این پسر بری سینماخندونک

مامانی کتری قوری خریده بود تا بازش کردیم سریع کارتنش رو گذاشتی زیر پات تا قدت بلند شه و قشنگ تلویزیون نگاه کنیخندونک البته فقط چند ثانیه بود چون چشمای قشنگت ناراحت میشه

خدا رو شکر خیلی فهمیده و باهوشی تا چیزی رو واست توضیح میدیم سریع میفهمی و دیگه اون کار رو انجام نمیدی.

امان از اینکه صبح جمعه بخوای بخوابی و ی پسر سحرخیز بیاد بوست کنه و نذاره بخوابیخنده

بابا سعید کاملا خوابه اینجاخنده

اولین جمعه این ماه رو خونه بودیم و سه تایی حسابی تمیزی کردیم و بخاری ها رو راه اندازی کردیم یکم تغییر دکوراسیون دادیم تا تنوعی هم باشه، دیگه حسابی خسته بودیم ی کیک دستپخت مامان سپید با چای تازه دم بعدازظهر سه نفرمون رو خوشمزه تر کرد.

شب رفتیم ی دوری زدیم و البته ی سری به عمو میثم زدیم و حسابی بهمون خوش گذشت و پسرم حسابی با عمو بازی کرد

قربونت برم داری سر عروسک ها ی پت و مت عمو رو میکنیخندونک

وقتی با مامانی میری خرید تو کالسکه میشینی و هرچی مامانی خرید کنه سوار ماشینت میکنی و با هم برمیگردین، صبح ها با پدر جون هم با کالسکه میری پارک و حسابی بازی میکنی از این کار خیلی خوشت اومده و بشتر وقتا تو خونه هم مراسم کالسکه بازی داریمآرام

بعدازظهر با پری جون بیر.ن رفتیم و حسابی خوش گذشت اینم سوغاتی های امیرعلی واسه پری جون

خیلی وقته قرار بود شیرینی ماشین مامانی رو بخوریم ولی یا عمو مسافرت بود یا خودمون مسافرت بودیم یا دایی نبود و بالاخره طلسم شکست و همه با هم رفتیم طاق بستان و ی شام حسابی خوردیم. ممنونیم پدر جون و مامانی

امیرعلی زحمت کشید ی لیوان آب معدنی رو قشنگ رو دایی سهیل و خودش خالی کردقهر

پانزدهم آبان تولد من بود چند روز قبل از تولد مهمان عمو بودیم و عمو واسه شام ما رو به ی رستوران دریایی دعوت کرد و ما برای اولین بار بود که اونجا میرفتیم جای خیلی قشنگی بود و کلی بهمون خوش گذشت و عمو کلی زحمت افتاد ممنونیم عموییمحبت

روز تولد هم عمه شهلا و عمو میثم اومدن خونمون و ی تولد داشتیمچشمک

شب بعد هم پدرجون و مامانی واسم جشن گرفتن اولین سالی بود که سه تا تولد داشتم سه تا تولد با ی عالمه هدیه، واقعا سوپرایز شدم از همه عزیزانم ممنونم

ممنون که در تمامی شرایط کنارم هستین و در همه حال منو از محبت هاتون بی دریغ نمیذارین ...

امیرعلی زحمت کشید و شمع تولد منو خاموش کرد و میگفت فووووووووووووووووووتخنده قربونش برم دستای کوچولوشو میکرد تو کیک و تند تند به من میداد و میگفت به بهخندونک

کیک ها همه سلیقه بابا سعید بود واقعا قشنگ بودن ممنونم همسریمحبت

قربون پسر ورزشکارم برمبوس

ی بعدازظهر قشنگ پاییزی سه تایی رفتیم واسه پسری کفش بخریم نظر من پوتین بود ولی پسری این کفشا رو انتخاب کرد و اصلا اجازه نداد از پاش درش بیاریم من و بابایی هم به انتخابت احترام گذاشتیم و همین کفشا رو واست خریدیم هوا سرد بود و زود برگتیم خونه و خرید پوتین به بعدا موکول شد البته اگه اجازه بدی

عکسشو واست میزارم که بعدا بزرگ شدی اولین سلیقتو بدونی قربونت برم

پذیرایی و بازی با خان عمومحبت به سبک امیرعلیخنده

پسرمبوس در حال کار خانه و کمک به منچشمک

از اتفاقات قشنگ دیگه این ماه تولد مهسا جونمحبت بود که عمهمحبت واسه تولد دعوتمون کرد، عمه لیلا و عمو میثم هم دعوت بودن و کلی بهمون گذشت، مهسا جون تولدت مبارک.

آخرین شب جمعه آبان ماه مهمون عمه لیلا بودیم و حسابی با دیانا شیطنت و بازی کردی و دوتایی تا 12 شب بیدار بودین و رضایت به رفتن نمیدادین روز جمعه هم رفتیم آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردیم این بار رفتیم آرایشگاه مخصوص کودکان به اسم سالن فرفری که ی خانم مهربون بود و محیط قشنگی داشت ولی به نظرم موهاتو خیلی کوتاه کرد و پسری کلی ترسید و داد وبیداد کرد ترجیح میدم دفعه دیگه با بابا و دایی بریم آرایشگاه دایی چون هم کارش قشنگتره هم پسری با حضور برادرم راحتره و اصلا مراسم گریه  کردن نداریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)