آخرین سختی ها
سوم آذر ماه مصادف بود با روز چهارشنبه که نوبت واکسن 18 ماهگی پسرم بود
من از یک هفته قبل ی کم استرس داشتم چون همسایمون میگفت این مرحله خیلی سخته
اول صبح صبحانه خوردی و قوی و محکم مثل همیشه رفتی سرغ واکسن
بابا سعید ماموریت بود و منم سرکار بودم، پدر جون و مامانی زحمت کشیدن و شما رو بردن درمانگاه
مامان میگفت مسئول درمانگاه عوض شده و اصلا از مسئول جدید خوشت نیومده، عین ی مرد واکسن زدی و اومدین خونه، منم که خیلی استرس داشتم زودتر مرخصی گرفتم و آمدم پیشت خدا رو هزار مرتبه شکر اصلا ناراحت نبودی و تب نداشتی به زبان خودت واسم تعریف میکردی میگفتی پا بوف
برای اطمینان خونه مامانی موندیم و شب خیلی راحت خوابیدی صبح که بیدار شدیم ی کم تب کرده بودی عزیزم
ولی اونم کم کم خوب شد
این واکسن هم تموم شد دیگه خیالمون راحت شد تا 6 سالگی قربونت برم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی