وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

زنده شدن طبیعت

1394/1/18 11:30
نویسنده : مامان سپید
185 بازدید
اشتراک گذاری

شروع سال 1394

امسال سال تحویل ساعت دو و پانزده دقیقه ویازده ثانیه نیمه شب بود من از 6 صبح بیدار شدم و یکسر فعالیت داشتم شب خیلی خسته بودم بدبوولی سعی کردم خودمو سرگرم کنم تا خوابم نبره وموقع تحویل سال بیدار باشیم

قرآن خوندم کلی دعا خوندم تا لحظه تحویل سال، سال جدید سه تایی بیدار بودیم و آغاز سال جدید رو جشن گرفتیم دلبندم شما هم خوب اعلام حضور کردی و خوشحالیتو واسه سال جدید نشون دادیچشمک کلی بازی کردی و تو دل مامانی ضربه زدی اینجوری:

بعد از تحویل سال بابا سعیدمحبت فیلمبردای کرد و بعدش خوابیدیم چون خیلی خسته بودیم اما شما اصلا قصد خوابیدن نداشتیمتنظر اولین بار بود اینقد محکم ضربه میزدی بابایی خوابید ولی من نمیتونستم بخوابم اومدم تو هال تا شما راحت باشی بعد شعر خوندم واست، قصه گفتم برات، نمیدونی چه دوران قشنگ و شیرینی هست اصلا یادم رفت که خسته بودم هر بار که تکون میخوری ذوق زده میشمبوس بعضی ها میگن درد داره ولی من تاحالا جزلذت هیچی از تکون خوردنات حس نکردم بعد کم کم رضایت دادی و خوابیدیم.

پسندها (1)

نظرات (0)