وبلاگ ماوبلاگ ما، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات عاشقانه گل پسرام

آذر 96

1396/9/30 14:14
نویسنده : مامان سپید
146 بازدید
اشتراک گذاری

تا سی و یک ماهگی

آذر ماه ماه تولد برادرم هست یگانه برادری که در تمام مراحل پشت و پناهم بوده و هست

طبق معمول کیک خوردیم و تولد گرفتیم و شب مهمون پدر جون رفتیم بیرون و کلی بابت این میلاد خوش گذروندیم البته گوشی من شارژ نداشت عکس نگرفتم ولی با دوربین دایی فیلم گرفتیم.

وقتی عشق من خوابیده

یکی از همکارای بابایی باغ خیلی قشنگی در اطرف شهر زده و سه تایی رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت

به صرف چای و انواع کباب

وقتی اصرار داری که شلوار باباتو بپوشی

هر لحظه که دلت بخواد مقداری اسباب بازی میریزی تو ی نایلون و میخوای بری بیرون سرزمین بادی (که همین باعث شده در خونه کلا قفل باشه)

آثار نقاش بزرگ امیرعلی رو یخچال (ببین چطور نگاه میکنیخنده)

شب تولد پیامبر هم عمه و عمو مهمون ما بودن و عمه جون بابت این مناسبت ی کیک بسیار خوشمزه واسمون هدیه آورده بود

البته ی آدم آهنی خیلی قشنگ که آهنگ میخونه و را میره و تیراندازی میکنه واسه برادرزاده جون آورده بود که پسری عاشق شد و تا آخر شب باهاش بازی کرد

شب هم رضایت به رفتن عمه نمیدادی و جیغ و داد و ... دیگه مجبور شدیم با عمه بیرون رفتیم و مهمون بابا سعید ی آب هویج خوشمزه خوردیم و ماشااله پسری ی لیوان بزرگ خودش تنهایی خورد و کلی شیرین بازی کرد و خیلی به هممون خوش گذشت.

به چتر علاقه بسیار زیادی داری و من یکی واست خریدم که قابل توصیف نیست که چقد خوشحال شدی

تو این ماه جشن نامزدی دایی وحید رو داشتیم که حسابی بهمون خوش گذشت و رفتیم نامزدی دایی جون به قول امیرعلی دایی و هانی

خوشحالم که پسرخاله عزیزم داره تشکیل زندگی میده و خوشحال تر از اینکه همسری مهربون، خونگرم، خانوم، زیبا و البته خوش قد و بالا نصیبش شده

خبر خوب دیگه اینکه آتل پاتو باز کردیم این عکس رو تو مطب دکتر گرفتم کلاهتو آورده پایین وقتی میگفتن امیرعلی کبودی میگفتی نه نه

و خدا رو شکر خوب خوب شده بودی و خیلی راحت راه میری البته به صورت بدو بدو که واقعا از صمیم قلبم خوشحال شدم

فردای اون روز سریع با بابایی رفتیم و واست ی پوتین خوشگل خریدیم

هفته آخر این ماه متاسفانه دچار مریضی شدی و تهوع و بیرون روی زیادی داشتی که یک هفته طول کشید و طی یک هفته سه بار دکتر رفتیم تا کم کم خوب شدی و البته کلی لاغر شدی نمیدونم چه مریضی بود تقریبا همه گرفتن و دوره بهبودیش هم طولانیه این مدت واقعا کم آوردم خیلی سخت بود دیدنت تو این شرایط. حتی ی بار کنترلمو از دست دادم و کلی گریه کردم ولی خدا رو شکر کم کم بهتر شدی.

اینم از آخرین روز آذر و شب زیبای یلدا که مهمون خاله شهلا بودیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)