عکس ها تا یازده ماهگی
تا یازده ماهگی
واسه ناهار عمو میثم اومد خونمون و با پسری کلی بازی کرد
پسری خسته و شد و خوابش میامد
عمو چند تا عکس انداخت که مثلا موفق شده گل پسر شیطون ما رو بخوابونه
امیرعلی و دایی حسین در حال کباب خوردن
سفره هفت سین خاله فرح
امیرعلی و آیدین جونالبته به قول پسرم آدی
شیطونی کردن و ناخونک زدن به آجیل خاله فرح
ی خواب راحت بعد از کلی بازی
خاله الهام و پسرا
بفرمایید شام
تا غذا آوردن بلافاصله دستتو کردی تو غذا و گوجه ها رو له کردی حسابی لباساتو کثیف کردی آخر هم خودت میخواستی نوشابه بخوری
با بابا سعید شب رفتیم ی دوری بزنیم وهمون جا تصمیم گرفتیم با هفت سین عکس بندازیم
تو پارک ماشین گذاشته بودن واسه بازی بچه ها
پدر جون میخواست واست ماشین شارژی بخره ولی من مخالفت کردم چون نظرم این بود ی کم بزرگ شی بعدا بگیریم
ولی گل پسر به بچه ها نگاه میکرد و داد وبیداد میکرد چون خیلی کوچولو هستی فکر نکردم بتونی سوار شی ولی ماشاالله خیلی راحت سوار شدی و بازی کردی
روز هشتم فروردین عروسی مهدی جون و سمیرا جون بود
آقا مهدی داداش شیری من هست حدودا دو سال من شیر خاله مینا و مهدی هم شیر مامان من رو خورده از این نظر کلی واسه عروسیش خوشحال بودم چون عروسی داداشم بود
یکم نگران بودم که تو عروسی امیرعلی نترسه خوشبختانه اصلا نترسید کلی نانای کرد و تو بغل همه رفت و غریبی نکرد منم حسابی خوشحال شدم
دایی حسین همیشه لپاتو میگیره حالا اون کاری باهات نداشت شما ول نمیکردی و لپای دایی رو میگرفتی
از دوربین دایی سهیل خوشت اومده بود و فیلمبرداری هم کردی
با نوازنده ها هم کار داشتی البته چون آرش دوست دایی سهیل بود واسه عروسی ما هم آمده بود میخندید و چیزی بهمون نگفت
امیرعلی مشغول رقص البته به زبان خودش نانای
با دایی سهیل رفتی و با عروس داماد هم رقصیدی
بدون شرح
بعد از کلی فعالیت خسته شدی و بغل مامانی خوابیدی بعد آروم گذاشتیمت تو کالسکه تا مامانی هم راحت باشه البته چون من و بابا مشغول فعالیت بودیم دیر کالسکه رو از تو ماشین آوردیم و دستای مامانی درد گرفته بود
امسال اولین ساله که من مادر شدم بابا سعید زحمت کشید از طرف خودش ی زنجیر و از طرف امیرعلی ی جفت گوشواره واسم هدیه گرفت
ممنونم عزیزانم
امسال واسه روز طبیعت (13بدر) با مامانی و دایی جون و خاله ها رفتیم باغ دوست دایی جون تو سراب صحنه
باغ خیلی قشنگی بود این عکس ورودی باغ هست
اینم درخت های باغ
ی ویلا کوچولو هم تازه تو باغ ساخته بودن
با ته قاشق غذا میخوری
عزیزم خیلی شیطون شدی دیشب داشتم غذا درست میکردم پسری هم تو آشپزخانه بود کامل یاد گرفتی در فریزر رو باز کنی بیشتر از ده بار شما باز کردی و من دستاتو بوسیدم و در رو بستم ولی بازم میخندیدی و باز میکردی در کابینتو کشو که دیگه واست کاری نداره راحت باز میکنی و وسایلشو میریزی زمین دیشب میخواستی دست تو آشغالی کنی و آشغالا رو در بیاری البته موفق شدی و ی پوست موز هم درآوردی و با روروکت فرار کردی و منم دنبالت از دستت گرفتم و دستاتو شستم چون ناراحت شدی جیغ میزدی تا چیزی باب میلت نباشه جیغ میزنی طوری که پرده گوشم پاره میشه دیگه اینقد دنبال شما بودم حواسم به غذا نبود و غذای خوشمزه ای نداشتیم
وضعیت خونه ما بعد از انداختن سفره
امیرعلی در حال گرفتن کادو روز مرد از الناز جون
و اما وقتی میری سراغ کیف مامان سپید